قسمت چهارم رد پاها

قسمت چهارم: رد پاها
جونگ‌کوک و بورام ساعت‌ها مشغول بررسی اطلاعات داخل پوشه بودند. سایه، مردی مرموز و خطرناک بود که ردپای خودش رو به خوبی پاک می‌کرد. پیدا کردنش مثل پیدا کردن سوزن توی انبار کاه بود.
"ما باید یه سرنخ پیدا کنیم." جونگ‌کوک با ناامیدی گفت. "یه چیزی که ما رو به سایه برسونه."
بورام یه نقشه بزرگ از شهر رو روی میز پهن کرد. "به نظرم باید از مکان‌هایی که پدر و مادرت رفت و آمد داشتن شروع کنیم. شاید یه چیزی اونجا پیدا کنیم."
جونگ‌کوک موافقت کرد. "باشه، من آدرس‌ها رو دارم. فردا صبح میریم سراغشون."
صبح روز بعد، جونگ‌کوک و بورام به اولین آدرس رفتند. یه مغازه قدیمی کتابفروشی بود که پدر جونگ‌کوک همیشه از اونجا کتاب می‌خرید.
"شاید یه چیزی اینجا پیدا کنیم." بورام با امیدواری گفت.
اون‌ها ساعت‌ها توی کتابفروشی دنبال سرنخی گشتند. اما هیچی پیدا نکردند.
"متاسفم، جونگ‌کوک." بورام با ناراحتی گفت. "به نظر نمیاد اینجا چیزی باشه."
"نه، نباید ناامید بشیم." جونگ‌کوک با جدیت گفت. "هنوز جاهای دیگه هم هست."
اون‌ها به آدرس بعدی رفتند. یه رستوران قدیمی که مادر جونگ‌کوک همیشه از اونجا غذا می‌خرید.
توی رستوران، جونگ‌کوک و بورام با صاحب رستوران صحبت کردند. صاحب رستوران یه پیرمرد مهربون بود که پدر و مادر جونگ‌کوک رو به خوبی می‌شناخت.
"اون‌ها زوج خیلی خوبی بودند." پیرمرد با لبخند گفت. "همیشه با هم به اینجا میومدن و از غذای من تعریف می‌کردن."
"آیا چیزی درباره اون‌ها میدونید؟" جونگ‌کوک با احتیاط پرسید. "آیا کسی رو می‌شناختند که مشکوک به نظر می‌رسید؟"
پیرمرد کمی فکر کرد. "یه بار یه مرد رو دیدم که باهاشون صحبت می‌کرد. یه مرد با کت و شلوار مشکی و یه خال روی صورتش."
جونگ‌کوک و بورام یه نگاه به هم انداختند.
"آیا اسم اون مرد رو میدونید؟" بورام با هیجان پرسید.
"نه، متاسفم. من فقط یه بار اون مرد رو دیدم."
جونگ‌کوک ناامید شد. "بازم به بن بست رسیدیم."
اما بورام ناامید نشد. "صبر کن. پیرمرد گفت که اون مرد یه خال روی صورتش داشته. این می‌تونه سرنخ خوبی باشه."
بورام گوشیش رو بیرون آورد و شروع به جستجو توی اینترنت کرد. بعد از چند دقیقه، یه عکس پیدا کرد.
"این همونه!" بورام با هیجان گفت. "این عکس سایه است!"
جونگ‌کوک به عکس خیره شد. "پس بالاخره یه سرنخ پیدا کردیم."
درست در همین لحظه پیام جدیدی برای بورام اومد:"خیلی داری نزدیک میشی، آروم‌تر حرکت کن"
به نظر می‌رسه سایه مراقب اون‌هاست. این سرنخ تا کجا اون‌ها رو می‌بره؟ و این تهدیدها از طرف کیه؟
دیدگاه ها (۰)

قسمت پنجم: جیمین، فرشته‌ی نگهبان یا تهدید پنهان؟جونگ‌کوک اخم...

قسمت ششم: رازهای پنهان در فلش مموریبا مرگ جیمین، جونگ‌کوک و ...

سلام من برگشتم

سلام ببخشید اما الا جنگه هر لحظه ممکنه حمله بشه امید وار...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

رمان عشق و نفرتپارت4جونگ کوک از شرکت برگشت ات: سلامجونگ کوک ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط