فیک کوک
فیک کوک
عشق تدیجی
پارت13
بعد دوباره شروع به خوردن کردیم ساعت 2بود و همه ی بچه ها اومده بودن (بچها اکیپ: جیمین-
لینا دوست دختر جیمین-ا.ت-یونا -هیوجین که رو لینا کراشه)
رفتیم شهر بازی کلی خوش گذروندیم دیگه ساعت 4 بود هیوجین گف بریم کافه ماهم رفتیم اونجا داشتیم حرف میزدیم که من شروع کردم به گفتن قضیه ازدواج با کوک همشون 3ساله باهام دوستن و همچیو میدونن پس اینم باید بدونن
هممون داشتیم ایس کافی میخوردیم
هم جمله اخرو گفتم . هیچی دیگه باهاش ازدواج کردم
از دماغ جیمین ایس کافی میریخت
لینا داش خفه میشد
هیوجین دهنش دو متد وامونده بود و از دهنش ایس کافی میریخت پایین اصلا وضعی بود 5مین بعد همه گیج به من نگا میکردن منم یک لبخند ضایع زده بودم و نگاهشون میکردم
که هیوجین سکوت بینمون رو شکست
گفت. تو مطمئمنی این کار درسته؟
گفتم.نمیدونم
که جیمین گفت. من هر تصمیمی هم بگیری پشتتم ابجی و همه تایید کردنو گفتن ماهم پشتتیم
از اینکه بهم گفت ابجی بغضم گرفت خیلی وقت بود کسی بهم ابجی نگفته بود دلم برا جین یه زره شده
بغضم شکست و شروع کردم به گریه کردن
جمین اومد کنارم و گفت.ببخشید ا.ت چیزی گفتم که ناراحت شدی
با فین فین گفتم. نه بابا فقط گفتی ابجی احساساتی شدمو دلم برای جین تنگ شد چند ساله ندیدمش؟
گفت.اها پس از این به بعد همیشه همینه ابجی صدات میکنم تو که میدونی همیشه خواهرم
گفتم. تو هم همیشه داداش اسکلمی
همع شروع کردن به خندیدن
بعد از کافه در اومدیم ساعت6 بود که لینا گفت. بچها بیایین بریم بار
همه موافقت کردن اما من گفتم.نه لینا یه وقت دیگه
همه با اخم بهم خیره شدن نمیتوستم کاری کنم
گفتم. هوفففف باشه باشه بریم
همه خوشحال به سمت بار حرکت کردن
رفتیم بار بوی الکل و سیگار حالم رو بد میکرد یک اتاق وی ای پی گرفتم زیاد به این بار میومدیم
رفتیم و نشستیم همه سفارش دادن نوبت به من که رسید یک ویسکی90 درصد برداشتم
من ظرفیت بالایی دارم
20 مین بعد
جیمین که میگف من ظرفیت بالای دارم
الان کاملا مست بود
لینا جبمین رو برد الان فقط منو هیوجین و یونا بودیم
به بچه ها گفتم که میرم دست شویی رفتم و به اینه نگاه کردم صرتمو شستم و با دستمال خشک کردم و رفتم بیرون
که یکی محکم منو به دیوار چسبوند..........
عشق تدیجی
پارت13
بعد دوباره شروع به خوردن کردیم ساعت 2بود و همه ی بچه ها اومده بودن (بچها اکیپ: جیمین-
لینا دوست دختر جیمین-ا.ت-یونا -هیوجین که رو لینا کراشه)
رفتیم شهر بازی کلی خوش گذروندیم دیگه ساعت 4 بود هیوجین گف بریم کافه ماهم رفتیم اونجا داشتیم حرف میزدیم که من شروع کردم به گفتن قضیه ازدواج با کوک همشون 3ساله باهام دوستن و همچیو میدونن پس اینم باید بدونن
هممون داشتیم ایس کافی میخوردیم
هم جمله اخرو گفتم . هیچی دیگه باهاش ازدواج کردم
از دماغ جیمین ایس کافی میریخت
لینا داش خفه میشد
هیوجین دهنش دو متد وامونده بود و از دهنش ایس کافی میریخت پایین اصلا وضعی بود 5مین بعد همه گیج به من نگا میکردن منم یک لبخند ضایع زده بودم و نگاهشون میکردم
که هیوجین سکوت بینمون رو شکست
گفت. تو مطمئمنی این کار درسته؟
گفتم.نمیدونم
که جیمین گفت. من هر تصمیمی هم بگیری پشتتم ابجی و همه تایید کردنو گفتن ماهم پشتتیم
از اینکه بهم گفت ابجی بغضم گرفت خیلی وقت بود کسی بهم ابجی نگفته بود دلم برا جین یه زره شده
بغضم شکست و شروع کردم به گریه کردن
جمین اومد کنارم و گفت.ببخشید ا.ت چیزی گفتم که ناراحت شدی
با فین فین گفتم. نه بابا فقط گفتی ابجی احساساتی شدمو دلم برای جین تنگ شد چند ساله ندیدمش؟
گفت.اها پس از این به بعد همیشه همینه ابجی صدات میکنم تو که میدونی همیشه خواهرم
گفتم. تو هم همیشه داداش اسکلمی
همع شروع کردن به خندیدن
بعد از کافه در اومدیم ساعت6 بود که لینا گفت. بچها بیایین بریم بار
همه موافقت کردن اما من گفتم.نه لینا یه وقت دیگه
همه با اخم بهم خیره شدن نمیتوستم کاری کنم
گفتم. هوفففف باشه باشه بریم
همه خوشحال به سمت بار حرکت کردن
رفتیم بار بوی الکل و سیگار حالم رو بد میکرد یک اتاق وی ای پی گرفتم زیاد به این بار میومدیم
رفتیم و نشستیم همه سفارش دادن نوبت به من که رسید یک ویسکی90 درصد برداشتم
من ظرفیت بالایی دارم
20 مین بعد
جیمین که میگف من ظرفیت بالای دارم
الان کاملا مست بود
لینا جبمین رو برد الان فقط منو هیوجین و یونا بودیم
به بچه ها گفتم که میرم دست شویی رفتم و به اینه نگاه کردم صرتمو شستم و با دستمال خشک کردم و رفتم بیرون
که یکی محکم منو به دیوار چسبوند..........
۳.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.