آقای رئیس
آقای رئیس
پارت نهم
همه با صدای شکستن لیوان به خودشون اومده بودند یونگی با نگرانی سمت جیهوپ رفت تا اونا رو جمع کنه و جیهوپ رو بیاره بیرون همه دوباره مشغول شدند
چند ساعت بعد
از اون موقع چند ساعت میگذره همه میخندن و شوخی میکنن
من تا حالا رئیس یا نامجون رو اینجوری ندیده بودم
اون همیشه سرد و خشک بود ولی حتی با اون خنده ها و شوخی هایی هم که باهم ۰میکنن باز هم توی چشماشون یا غمی هست
میپرسین از کجا میدونم ؟
خب من به غیر از نامجون بقیشون همه دوست های بچگیم یعنی از بچگی باهم دوستیم پس طبیعیا که بدونم
اَه داره اعصابم خورد میشه
یعنی چی
یعنی چیه که از اون موقع بهم شون ریخته
یعنی چی به یادشون اومده
دستمو لای موهام دادم و محکم فشارشون میدادم تا صدای جیمین کنارم به گوشم خورد
جیمین : چیزی شده ؟ چیزی عصبیت کرده ؟
من : ه..ها ن...نه براچی ؟
جیمین : براکه هر موقع عصبی هستی موهاتو میکشی
لبخندی زدم از اینکه عادت های منو یادشه
من نه چیزی نشده بابا جدیدا وقتی میخوام به یه چیزی عمیق فک کنم اینجوری موهامو میکنم
داشتم مثل سگ گوه میخوردم
دوست نداشتم دروغ بگم ولی اگه بگم برا اینه اونا چیزی بهم نمیگن و بهونه در میارن با اینکه من مثل کف دستم میشناسمشون پس ترجیح دادم چیزی نگم بهشون
پارت نهم
همه با صدای شکستن لیوان به خودشون اومده بودند یونگی با نگرانی سمت جیهوپ رفت تا اونا رو جمع کنه و جیهوپ رو بیاره بیرون همه دوباره مشغول شدند
چند ساعت بعد
از اون موقع چند ساعت میگذره همه میخندن و شوخی میکنن
من تا حالا رئیس یا نامجون رو اینجوری ندیده بودم
اون همیشه سرد و خشک بود ولی حتی با اون خنده ها و شوخی هایی هم که باهم ۰میکنن باز هم توی چشماشون یا غمی هست
میپرسین از کجا میدونم ؟
خب من به غیر از نامجون بقیشون همه دوست های بچگیم یعنی از بچگی باهم دوستیم پس طبیعیا که بدونم
اَه داره اعصابم خورد میشه
یعنی چی
یعنی چیه که از اون موقع بهم شون ریخته
یعنی چی به یادشون اومده
دستمو لای موهام دادم و محکم فشارشون میدادم تا صدای جیمین کنارم به گوشم خورد
جیمین : چیزی شده ؟ چیزی عصبیت کرده ؟
من : ه..ها ن...نه براچی ؟
جیمین : براکه هر موقع عصبی هستی موهاتو میکشی
لبخندی زدم از اینکه عادت های منو یادشه
من نه چیزی نشده بابا جدیدا وقتی میخوام به یه چیزی عمیق فک کنم اینجوری موهامو میکنم
داشتم مثل سگ گوه میخوردم
دوست نداشتم دروغ بگم ولی اگه بگم برا اینه اونا چیزی بهم نمیگن و بهونه در میارن با اینکه من مثل کف دستم میشناسمشون پس ترجیح دادم چیزی نگم بهشون
- ۹۹۳
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط