از آغاز

از آغاز؛
از همان‌جایی که هنوز اسمِ حالَت را بلد نبودی،
اما سنگینی‌اش را، مثل باری خاموش، با خودت می‌کشیدی.
جایی که غم هنوز صورت نداشت
و فقط فشاری گُنگ
روی سینه می‌نشست؛
و هیچ‌کس به تو نگفته بود
طبیعی‌ست
اگر ندانی دقیقاً چه‌ات شده.
دیدگاه ها (۰)

آدم گاهی غمگین نیست؛فقط زیادی دوام آورده.زیادی فهمیده،زیادی ...

غم همیشه اندوه نیست؛گاهی صدای آهسته‌ی جان استکه دیگر جایی بر...

رمان j_k

p19ات با قدم‌های تند و عصبی از کنار جمعیت جدا شد. هنوز نفسش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط