من اصلا در این وادی ها نبودم

من اصلا در این وادی ها نبودم
از عشق و عاشقی چیزی نمیدانستم...
اما این لعنتی از آن مغرور های دوست داشتنی بود که خودم هم نمیدانم چرا انقدر درگیر او شدم
اصلا لعنتی طوری بود که ناخواسته جذبش میشدی...
من خود کوه غرور بودم
اما دیگر طاقت نیاوردم و غرورم را زیر پاهایم گذاشتم و احساسم را به او گفتم
لعنتی با یک سیاست خاصی مرا به زندگی اش راه داد...
عاشق و وابسته اش شدم
حالا چند وقتی از رفتنش میگذرد
هنوز هم همان آدم سابق هستم
سمت عشق و عاشقی نمیروم
اما میدانی...
قبلا چون از عشق چیزی نمیدانسم سمت عشق نمیرفتم
اما حالا چون خیلی چیز ها میدانم دیگر سمت هیچ عشقی نمیروم...
دیدگاه ها (۲)

یک لحظه نخور حسرتآن را که نداریراضی به همین چند قلممال خودت ...

اینـروزهاهمسایـﻩ ات رابـﻩ کاسـﻩ ای محبـتمیهمــان کــن ..شایـ...

و در آخر یک نفر خواهد آمد که بشورد تمام این چندین سال غصه و ...

در مصرِ دلم یوسفی آسوده که هرگز...یعقوب ندیده ‌ست و زلیخا نش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط