مادر بهش گفت

مادر بهش گفت :
" ابراهیم ، سرما اذیتت نمی کنه .. ؟ "
گفت :
" نه مادر ، هوا خیلی سرد نیست .. "
هوا خیلی سرد بود ، ولی نمیخواست ما را توی خرج بیندازد .
دلم نمیامد ، همان روز رفنم و یک کلاه برایش خریدم . صبح فردا ، کلاه را سرش کرد و رفت .
ظهر که برگشت کلاه نبود .. !
گفتم :
" کلاهت کو ؟ "
گفت :
" اگر بگم ، دعوام نمیکنی ؟ "
گفتم :
" نه مادر ، مگه چیکارش کردی ؟ "
گفت :
" یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد ، امروز سرما خورده بود ، دیدم کلاه برای او واجب تره .. "
شهید ابراهیم امیر عباسی
دیدگاه ها (۲)

سال‏ها می‏گذرد از روزهای جنون و عاشقی، از لحظه‏ های شیرین #ش...

#طلاییه-کجاست !!!!!!بگم؟جاییه که دست حسین خرازی فرمانده پیرو...

.....شهداء........یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فر...

چرا متن هام نمیفتن؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط