شعله های سرکش شعر، برف ها رو آب کرده بود. ما در کنار برف
شعلههای سرکش شعر، برفها رو آب کرده بود. ما در کنار برفهای آب شده سوگوار بودیم. گاهی صدای پرندهای ما رو به خود میاورد. آفتاب دیگه ما رو شگفتزده نمیکرد. بشقابهای چرب رو که از شام مونده بود، برای حراج گذاشته بودیم؛ خریداری نداشت. به ما گفته بودن دورتر از ساعت دوازده شب تا سپیده، توی چهار فصل از آسمان، گل سرخ و بهارنارنج میباره. ما باور کرده بودیم...
- خدا ساقی شهر بود بارون میریخت
- خدا ساقی شهر بود بارون میریخت
۱۵.۶k
۱۴ بهمن ۱۴۰۰