چراغ را روشن می کند و در بستر می نشیند و منتظرِ سپیده دم
چراغ را روشن میکند و در بستر مینشیند و منتظرِ سپیدهدم میماند. نه میتواند چیزی بخواند و نه به موسیقی گوش دهد. کاری از دستش برنمیآید جز این که به انتظارِ سپیدهٔ صبح باشد. آسمان کمکم روشن میشود، کمی میخوابد. بیدار که میشود، بالشتش سرد و خیسِ اشک است.
اما اشک برای چی؟!
هیچ نمیداند...
- کسر مخرج صفر
اما اشک برای چی؟!
هیچ نمیداند...
- کسر مخرج صفر
۱۷.۰k
۱۳ بهمن ۱۴۰۰