گنجشکی با عجله و تمام توان به آتشی نزدیک می شد و برمی گشت

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتشی نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد: زمانی که خانه دوستت در آتش می سوخت تو چه می کردی؟
پاسخ می دهم : هر آنچه از من بر می آمد انجام دادم
دیدگاه ها (۱)

.بیشترین افسوس زندگی ام را زمانی خوردم که فهمیدم،"آدم ها خیل...

پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را د...

💕 ‏بعضی وقتها کوتاه اومدن هم خودتو نجات میده هم بقیه رو..

انسان بودن زیاد سخت نیست ،کافیست مهربانی کنی ...!زبانت که نی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط