برادران یوسف وقتی می خواستند
برادران یوسف وقتی می خواستند
یوسف رو توی چاه بندازن، یوسف لـبـخـنـدی زد!
یهودا پرسید: چرا می خندی؟ اینجا که جای خنده نیست!
یوسف گفت:
روزی در این فکر بودم که
چطور کسی میتونه به من اظهار دشمنی بکنه با وجود این که برادران نیرومندی چون شما دارم...
اما حالا می بینم که خدا همین برادران رو بر من مسلط کرد
تا بدونم غیر از خــــدا تکیه گاهی نیست!
و این چاه نشینی ِ
امروز من
تاوان ِ
تکیه
کردن
به
غیرخداست!
یوسف رو توی چاه بندازن، یوسف لـبـخـنـدی زد!
یهودا پرسید: چرا می خندی؟ اینجا که جای خنده نیست!
یوسف گفت:
روزی در این فکر بودم که
چطور کسی میتونه به من اظهار دشمنی بکنه با وجود این که برادران نیرومندی چون شما دارم...
اما حالا می بینم که خدا همین برادران رو بر من مسلط کرد
تا بدونم غیر از خــــدا تکیه گاهی نیست!
و این چاه نشینی ِ
امروز من
تاوان ِ
تکیه
کردن
به
غیرخداست!
۳.۰k
۲۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.