برادران یوسف وقتی می خواستند

برادران یوسف وقتی می خواستند
یوسف رو توی چاه بندازن، یوسف لـبـخـنـدی زد!
یهودا پرسید: چرا می خندی؟ اینجا که جای خنده نیست!
یوسف گفت:
روزی در این فکر بودم که
چطور کسی میتونه به من اظهار دشمنی بکنه با وجود این که برادران نیرومندی چون شما دارم...
اما حالا می بینم که خدا همین برادران رو بر من مسلط کرد
تا بدونم غیر از خــــدا تکیه گاهی نیست!
و این چاه نشینی ِ
امروز من
تاوان ِ
تکیه
کردن
به
غیرخداست!
دیدگاه ها ()

برخی والدین امروزی، خود نیاز به تربیت دارنددر منزل دوستی بود...

*ﻧﯿﻤﻪ شبی تعدادی دوست برای تفریح ﺑﻪﻗﺎﯾﻖ ﺳﻮﺍﺭﯼ رفتند. **ﻗﺒﻞ ﺍ...

لعنـت بــه دنیـایـی کـه بــرای  عـزیــز  شـدن یـا بـایــد دو...

دوﺳﺖ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻣﻦﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺗﻮ ...

رمان: زخم عشقِ توپـارت اول🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط