دستانش را باز کرد و مرا به آغوشی گرم
دستانش را باز کرد و مرا به آغوشی گرم
دعوت کرد،
هیچ چیز و هیچکس نمیتوانست مرا وادار کند به نپذیرفتن!
با کمالِ مِیل دعوتش را پذیرفتم و
در وجودش جای گرفتم.
در هم نفوذ کردیم و چیزی را به جز
خوشبختی احساس نمیکردم!
بوسه هایِ پیاپِی اش مرا به وجد می آورد و هیچ دلیلی برای غمگین بودن نبود؛
همه چیز بابِ مِیلم بود و هیچ چیز
نمیتوانست مارا مُجاب به جُدایی کند!
تا اینکه،از خواب پریدم...!):
#زینب_حاجی_ابراهیمی
دعوت کرد،
هیچ چیز و هیچکس نمیتوانست مرا وادار کند به نپذیرفتن!
با کمالِ مِیل دعوتش را پذیرفتم و
در وجودش جای گرفتم.
در هم نفوذ کردیم و چیزی را به جز
خوشبختی احساس نمیکردم!
بوسه هایِ پیاپِی اش مرا به وجد می آورد و هیچ دلیلی برای غمگین بودن نبود؛
همه چیز بابِ مِیلم بود و هیچ چیز
نمیتوانست مارا مُجاب به جُدایی کند!
تا اینکه،از خواب پریدم...!):
#زینب_حاجی_ابراهیمی
۳۲۰
۱۰ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.