یه حرفایی هست

یه حرفایی هست...
میدونی حرف باد هواست...
اما همینم اگر تلنبار بشه درون آدم...
اصلا بیخیال...چیشد که رسیدم به حرف؟!
آهان. داستان از اینجا شروع شد که نشستم و مخاطبهای گوشیم رو باز کردم. از دم زنگ زدم. از همون اولی. بجز اونایی که خاموش بودن و در دسترس نبودن یا جواب نمیدادند، بقیه شروع کردند به احوالپرسی. اما نمیدونم چرا اجازه نمیدادند حالم رو بگم. یه سری جملات تکراری. کارهای تکراری. سوالات تکراری. یکی اما نپرسید این وقت صبح چرا سر کار نیستی؟
کاری داشتی زنگ زدی؟
منم در کمال ادب گوش دادم و خداحافظی کردم.
آخرین مخاطبم توی بازار مشغول خرید بود. از شب قبل باهاش هماهنگ کرده بودم این ساعت زنگ بزنم. اونم وسط حرف زدن گفت ببخشیدا بعدا زنگ میزنم...
هیچی دیگه...
یه عالمه حرف بود که فرو دادم و بعدش یه لیوان آب سرد...
فکر کنم باید با حرفام حرف بزنم...
با هم مذاکره کنیم که خودشون سر و سنگین برن یه گوشه تلنبار بشن...
اصلا بیخیال...
اصل حالتون چطوره؟ هوا خیلی سرد دلچسبه...
☺ ️ #دل_و_عقل #الهام_جعفری #پاییز
دیدگاه ها (۴)

بعضی ها بیشتر از انتظارمان، انتظارمان را بر طرف می کنند، انگ...

_ چند دقیقه ای هست نگاهت میکنم. به آینه زل زده ای. درون این ...

حال همه ما خوب است اما تو باور نکن! #سید_علی_صالحی #من_نوشت:...

میگفت:(( آدمها را باید از روی حرفهای نزده شان شناخت...حرفهای...

پارت : ۲

بیب من برمیگردمپارت : 67_ جنی نگران نشو خودم تا یکی دوساعته ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط