پارت بیستو نهم
پارت بیستو نهم
ساعت ۷ دیگه پاشدم لباس بپوشم و حاضر شم که برم
رفتم یه قهوه فوری خوردم
خلاصه کارامو کردم لباسمو پوشیدم
عطر خفنی ام زدم آرایش خوب و تمام
رفتم حیاط و بعله دیدم جک کنار ماشین با کت و شلوار و عینک وایساده و منتظر منه
رفتم جلو و اون درو واسم باز کرد
سوار شدم و گفتم که میخوام باهات حرف بزنم و بدونم کیی
و اون گفت چشم
و اینطور شد که گفتم بره کافه
و راه افتاد
رسیدیم اومد و درو باز کرد و پشت سرم راه افتاد
رفتم و نشستم و دیدم که اون سرپا وایساده گفتم
بشین
جک:چشم
ام من میدونم که تو اسمت جکه و ۱۹ سالته تا این جاشو میدونم
خب راجب رفتارت و برخوردت باید بگم که به صورت کلامی حرف نزنی و راحت باشی در ضمن تو کارای شخصی دخالتی نمیکنی و کارای منو به هیچ احدی نمیگی حتی بابام اوکی؟و اینکه اسمم ماریع حالا خودت هرچی خواستی صدام کن
جک:باشه بانو صداتون میکنم و همه ی چیز هایی که گفتین انجام میشه
باشه
گارسون!
گارسون:بله بفرمایید؟
واسم کاپکیک و شیر کاکائو بیار و واسه ایشون هم هرچیزی که خواستن
گارسون:بله چشم و آقا شما چی میل دارین؟
دیدم لالمونی گرفته خودم بجاش واسش قهوه ای چیزی گفتم بیارن
ساعت تقربیا ۸ونیم شد و راه افتادیم به شرکت
رفتم و نشستم و چون چن روزی نبودم کلی کار داشتم
خانم بایلین !
منشی:بله خانوم بفرمایین؟
برنامه های ۲ روز پیشو تا الان و واسم کپی بگیر و بیار تا فردا شب
منشی:چشم
میتونی بری
شروع کردم به کار
۴ بعد**
ساعت تقربیا ۱ شده بود آخیشش تموم شد خسته شدددممم
رفتم دفتر بابام
درو زدم
بابام:بیا تو
رفتم و کار هایی که کرده بودمو تحویل دادم و زدم بیرون
رفتم حیاط یکم هوا بخورم
امروز جلسه داشتیم و منم خسته بودم واس همین باید انگیزه پیدا میکردمم
جک!
جک:بله بانو؟
برو واسم از ماشین بالشتمو بیار
جک:چشم
جک**
نمیدونم چرا ولی انگار از وقتی ماری رو دیدم دلم آرووم نمیگیره
صدام کرد برم بالشتشو واسش ببرم
هر کار ماری توجه منو جلب میکنه
نه نه جک من نمیتونم من فقط بادیگاردشم هوففف برم بالشتو ببرم
ماری**
جک:بفرمایین بانو
مرسی میتونی بری
بالشتو از جک گرفتم رفتم صندلیم و گرفتم خوابیدم تا وقت جلسه حوصله داشته باشم
ساعت ۷ دیگه پاشدم لباس بپوشم و حاضر شم که برم
رفتم یه قهوه فوری خوردم
خلاصه کارامو کردم لباسمو پوشیدم
عطر خفنی ام زدم آرایش خوب و تمام
رفتم حیاط و بعله دیدم جک کنار ماشین با کت و شلوار و عینک وایساده و منتظر منه
رفتم جلو و اون درو واسم باز کرد
سوار شدم و گفتم که میخوام باهات حرف بزنم و بدونم کیی
و اون گفت چشم
و اینطور شد که گفتم بره کافه
و راه افتاد
رسیدیم اومد و درو باز کرد و پشت سرم راه افتاد
رفتم و نشستم و دیدم که اون سرپا وایساده گفتم
بشین
جک:چشم
ام من میدونم که تو اسمت جکه و ۱۹ سالته تا این جاشو میدونم
خب راجب رفتارت و برخوردت باید بگم که به صورت کلامی حرف نزنی و راحت باشی در ضمن تو کارای شخصی دخالتی نمیکنی و کارای منو به هیچ احدی نمیگی حتی بابام اوکی؟و اینکه اسمم ماریع حالا خودت هرچی خواستی صدام کن
جک:باشه بانو صداتون میکنم و همه ی چیز هایی که گفتین انجام میشه
باشه
گارسون!
گارسون:بله بفرمایید؟
واسم کاپکیک و شیر کاکائو بیار و واسه ایشون هم هرچیزی که خواستن
گارسون:بله چشم و آقا شما چی میل دارین؟
دیدم لالمونی گرفته خودم بجاش واسش قهوه ای چیزی گفتم بیارن
ساعت تقربیا ۸ونیم شد و راه افتادیم به شرکت
رفتم و نشستم و چون چن روزی نبودم کلی کار داشتم
خانم بایلین !
منشی:بله خانوم بفرمایین؟
برنامه های ۲ روز پیشو تا الان و واسم کپی بگیر و بیار تا فردا شب
منشی:چشم
میتونی بری
شروع کردم به کار
۴ بعد**
ساعت تقربیا ۱ شده بود آخیشش تموم شد خسته شدددممم
رفتم دفتر بابام
درو زدم
بابام:بیا تو
رفتم و کار هایی که کرده بودمو تحویل دادم و زدم بیرون
رفتم حیاط یکم هوا بخورم
امروز جلسه داشتیم و منم خسته بودم واس همین باید انگیزه پیدا میکردمم
جک!
جک:بله بانو؟
برو واسم از ماشین بالشتمو بیار
جک:چشم
جک**
نمیدونم چرا ولی انگار از وقتی ماری رو دیدم دلم آرووم نمیگیره
صدام کرد برم بالشتشو واسش ببرم
هر کار ماری توجه منو جلب میکنه
نه نه جک من نمیتونم من فقط بادیگاردشم هوففف برم بالشتو ببرم
ماری**
جک:بفرمایین بانو
مرسی میتونی بری
بالشتو از جک گرفتم رفتم صندلیم و گرفتم خوابیدم تا وقت جلسه حوصله داشته باشم
- ۸۴
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط