ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم، تکلیفمان هم روشن می شد.
ما، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی.
ما و کارت پستال هایِ «سوختم خاکسترم را باد برد، بهترین دوستم مرا از یاد برد»
ما و شعرهای دوران مدرسه، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید.
ما، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم. ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم.
ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم، و آن مرد؛ هر که می خواهد باشد. مهم این است که داس دارد.
#الهه_موسوی
...
ما، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی.
ما و کارت پستال هایِ «سوختم خاکسترم را باد برد، بهترین دوستم مرا از یاد برد»
ما و شعرهای دوران مدرسه، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید.
ما، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم. ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم.
ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم، و آن مرد؛ هر که می خواهد باشد. مهم این است که داس دارد.
#الهه_موسوی
...
۲.۶k
۲۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.