من با جمعه هیچ قراری نداشتم

من با جمعه هیچ قراری نداشتم
اما او
غروب هر هفته
حضور سنگینش را
آنچنان بر لحظه هایم می گستراند
که ساعت ها یک گوشه بنشینم
و به چرای مبهمِ نبودن ها فکر کنم
دامن کهنه خاطرات را می گرفت
و بی ملاحظه می تکاند
و اینگونه همیشه مهمانی ناخوانده بود
و بی اندازه دلگیر

#پریسا_زابلی_پور
دیدگاه ها (۱)

همین توکه حتی فکرش را هم نمیکنی !میتوانی دلیل حال خوب جمعه ه...

جمعه هابیست سال پیرتر می شومانگار زنی چهل ساله امکه تمامی خا...

کسی باور نمی کندلبخندش می توانستپلی باشدکه جمعه  رابه همه‌ ی...

امروز خودت را بردارببر یک گوشه ی دنجبه دور از شلوغی های روزِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط