ویو سه ساعت بعد
𝚙𝚊𝚛𝚝14
ویو سه ساعت بعد
ویو اد
ویو توی چین شانگهای
آت.. ددی
کوک.. جونم بیبی گرلم
آت.. من میرم عمارت بابا بزرگ شمام هرچی زود تر برید خونه
جیمین.. اما آت گرسنه نیستی؟
آت..نه من گرسنم نیست شما اگه میخواین چیزی بخورین برین رستوران جسی برترین و بهترین غذا هارو داره
جیمین.. مرسی بابت راهنماییت
کوک.. مواظب خودت باش بیبی
آت.. چشم ددی جذابم(تکخنده)
جیمین.. هی هی حواستون باشه من اینجا ما(خنده)
آت و کوک..(خنده)
ویو ات
خب بالاخره رسیدم خونه کلید هارو توی در فرو بردم و به صدای دلنشین باز شدن در گوش کردم تا بلاخره در عمارت باز شد بیست مین تمام توی حیاط عمارت قدم زدم دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود
محوطه عمارت خیلی قشنگ بود جدیدا تابی وسط حیاط بسته بودن
بالاخره از محوطه دل کندم و به سمت داخل عمارت روانه شدم
در و باز کردم و رفتم داخل چیدمان عمارت همون شکل قبل بود اما تم عمارت نه تمش تیره شده بود خیلی دلگیر شده بود جوری که نفسم بند اومد توی همین هین بورام و توی آشپز خونه در حال آشپزی دید زدم کارش حرفه ای بود
بورام دوست صمیمی من توی چین و قبل اون ندیمه عمارت بود و هست البته ندیمه ساده نه یجور میشه گفت ندیمه نمونه بود و پدربزرگم اونو به عنوان رئیس ندیمه ها انتخاب کرد بورامو خیلی دوسش دارم خیلی خوشگله
واییی دیگه بسه یواش یواش رفتم سمتش و یهو از پشت بغلش کردم که
بورام.. هییییین
آت.. چته
بورام.. آت تویی؟
آت.. از کجا فهمیدی بلا
بورام.. آت واقعا خودتی دختر خیلی دلم برات تنگ شده بود لیدی جذابم
آت.. منم دلم برات تنگ شده بود
بورام.. توی این چند سال کیو پیدا کردی که یک زنگ به ما نزدی میدونی چقدر دلتنگت بودیم باید همه چیزو تعریف کنی
آت.. باشه داستانش مفصله باشه برای بعد
آت.. بابا بزرگم کجاس؟
بورام.. بیمارستانن
آت.. یعنی چی یعنی چیشدع ؟
بورام.. این روزا حال بابا بزرگ و مامانت اصلا خوب نیست واسه همون بابا بزرگ بیمارستانه و این آخری هم همش میخواست تورو ببینه
آت.. نظرته یه جشن بگیریم؟!
بورام.. عقل کل بابا بزرگت بیمارستانه بعد تو به فکر جشنی ؟
آت.. خب واسه برگشتن به همچین جیگری حتما باید جشن بگیریم بعدشم فقط منم که میتونم حال بابابزرگ مو خوب کنم پس به زنگ بزن بگو پاشن بیان عمارت
بعدشم بابا من ده دقیقه بیشتر نیست اومدم توی این عمارت افسرده شدم آخه این چه تم و رنگیه بابا بزرگمم دل نازک اخخخ قربونش بشمم من
بورام....
شرط ها👇👇
۱۰ لایک 🍃🚷💅
و
۱۵ کامنت (کامنت میزارید مثل بعدی و اینا نباشه بگید چطوره یا پایانش چی بشه چون دوستمون تا اینجاشو گفته بودن و پایانش و به عهده خودم گذاشتن و منم نظری برای پایانش ندارم)
ویو سه ساعت بعد
ویو اد
ویو توی چین شانگهای
آت.. ددی
کوک.. جونم بیبی گرلم
آت.. من میرم عمارت بابا بزرگ شمام هرچی زود تر برید خونه
جیمین.. اما آت گرسنه نیستی؟
آت..نه من گرسنم نیست شما اگه میخواین چیزی بخورین برین رستوران جسی برترین و بهترین غذا هارو داره
جیمین.. مرسی بابت راهنماییت
کوک.. مواظب خودت باش بیبی
آت.. چشم ددی جذابم(تکخنده)
جیمین.. هی هی حواستون باشه من اینجا ما(خنده)
آت و کوک..(خنده)
ویو ات
خب بالاخره رسیدم خونه کلید هارو توی در فرو بردم و به صدای دلنشین باز شدن در گوش کردم تا بلاخره در عمارت باز شد بیست مین تمام توی حیاط عمارت قدم زدم دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود
محوطه عمارت خیلی قشنگ بود جدیدا تابی وسط حیاط بسته بودن
بالاخره از محوطه دل کندم و به سمت داخل عمارت روانه شدم
در و باز کردم و رفتم داخل چیدمان عمارت همون شکل قبل بود اما تم عمارت نه تمش تیره شده بود خیلی دلگیر شده بود جوری که نفسم بند اومد توی همین هین بورام و توی آشپز خونه در حال آشپزی دید زدم کارش حرفه ای بود
بورام دوست صمیمی من توی چین و قبل اون ندیمه عمارت بود و هست البته ندیمه ساده نه یجور میشه گفت ندیمه نمونه بود و پدربزرگم اونو به عنوان رئیس ندیمه ها انتخاب کرد بورامو خیلی دوسش دارم خیلی خوشگله
واییی دیگه بسه یواش یواش رفتم سمتش و یهو از پشت بغلش کردم که
بورام.. هییییین
آت.. چته
بورام.. آت تویی؟
آت.. از کجا فهمیدی بلا
بورام.. آت واقعا خودتی دختر خیلی دلم برات تنگ شده بود لیدی جذابم
آت.. منم دلم برات تنگ شده بود
بورام.. توی این چند سال کیو پیدا کردی که یک زنگ به ما نزدی میدونی چقدر دلتنگت بودیم باید همه چیزو تعریف کنی
آت.. باشه داستانش مفصله باشه برای بعد
آت.. بابا بزرگم کجاس؟
بورام.. بیمارستانن
آت.. یعنی چی یعنی چیشدع ؟
بورام.. این روزا حال بابا بزرگ و مامانت اصلا خوب نیست واسه همون بابا بزرگ بیمارستانه و این آخری هم همش میخواست تورو ببینه
آت.. نظرته یه جشن بگیریم؟!
بورام.. عقل کل بابا بزرگت بیمارستانه بعد تو به فکر جشنی ؟
آت.. خب واسه برگشتن به همچین جیگری حتما باید جشن بگیریم بعدشم فقط منم که میتونم حال بابابزرگ مو خوب کنم پس به زنگ بزن بگو پاشن بیان عمارت
بعدشم بابا من ده دقیقه بیشتر نیست اومدم توی این عمارت افسرده شدم آخه این چه تم و رنگیه بابا بزرگمم دل نازک اخخخ قربونش بشمم من
بورام....
شرط ها👇👇
۱۰ لایک 🍃🚷💅
و
۱۵ کامنت (کامنت میزارید مثل بعدی و اینا نباشه بگید چطوره یا پایانش چی بشه چون دوستمون تا اینجاشو گفته بودن و پایانش و به عهده خودم گذاشتن و منم نظری برای پایانش ندارم)
- ۱۵۳
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط