فیک دازای
فیک دازای
پارت ۱۲
از زبان ایوری :
بعد ۱۵ دقیقه اورژانس اومد و نارا رو بردن بیمارستان
ناشناس بهم زنگ زد
ماکلمه :
ایوری : الو
؟؟ : سلام ...شما خانم ناکاهارا ایوری هستین ؟
ایوری : بله خودم هستم
؟؟ :من از بیمارستان زنک میزنم ....خانم لینا بهوش اومدن
ایوری : واقعا ؟ ....خیلی ممنون
؟؟ : خواهش میکنم
پایان مکالمه *
رفتم به بقیه خبر دادم
چویا : خوبه ....برید بهش سر بزنید
ایوری : تو نمیای ؟
چویا : اممم ...چرا میام
ایوری : پس چرا میگی برید ؟
چویا : خب ...منم میام ...حواسم نبود
ایوری : چوچو ی حوتس پرت
دازای : توهم اینجوری صداش میکنی ؟
ایوری : اره ...خیلی حال میده
دازای : موافقم
چویا : دو دقیقه بهتون وقت میدم فرار کنید
منو دازای شروع کردیم دویدن
چویا هم اومد دنبالمون
سریع رفتیم تو بیمارستان
چویا تونست منو بگیره و یه دونه زد تو کلم
ایوری : اخخخخخخ....اروم ترررر .... وحشیییی ( داد ) ( هوی درست حرف بزن )
دازای : ولش کننننننننن ( فراتر از داد *-* )
یه پرستار اومد سمتمون
پرستار : اروم تر اینجا بیمارستانه
ایوری : دیالگ همیشگی
چویا و دازای زدن زیر خنده
منم باهاشون خندیدم
پرستار : هر هر هر 😐😒
به پرستار یه چش قره رفتم
پرستار یه اخم کرد و رفت
دازای : روشو کم کردی
چویا : افرین
ایوری : منم دیگه 😏 ( خود شیفته ، ایوری : نه که تو نیستی ، بنده : من نیستم ، ایوری : دروغ گو ، باکوگو : خفهههه ...اون راس میگه ...میکشمتتتت ... به زن من میگی خود شیفتهههه ...باکااااااا ...نفلت میکنم نفله ، ایوری : گلت کردم ....الفراررررررررررر ، بنده : ترسووووووو )
چویا : 😐
£££££££££££££££££££££££
سیلام
ببخشید که دیر پارت دادم .... خیلی کار داشتم
امید وارم که خوشتون اومده باشه و از خماری در بیاین 😂😋😊💜
پارت ۱۲
از زبان ایوری :
بعد ۱۵ دقیقه اورژانس اومد و نارا رو بردن بیمارستان
ناشناس بهم زنگ زد
ماکلمه :
ایوری : الو
؟؟ : سلام ...شما خانم ناکاهارا ایوری هستین ؟
ایوری : بله خودم هستم
؟؟ :من از بیمارستان زنک میزنم ....خانم لینا بهوش اومدن
ایوری : واقعا ؟ ....خیلی ممنون
؟؟ : خواهش میکنم
پایان مکالمه *
رفتم به بقیه خبر دادم
چویا : خوبه ....برید بهش سر بزنید
ایوری : تو نمیای ؟
چویا : اممم ...چرا میام
ایوری : پس چرا میگی برید ؟
چویا : خب ...منم میام ...حواسم نبود
ایوری : چوچو ی حوتس پرت
دازای : توهم اینجوری صداش میکنی ؟
ایوری : اره ...خیلی حال میده
دازای : موافقم
چویا : دو دقیقه بهتون وقت میدم فرار کنید
منو دازای شروع کردیم دویدن
چویا هم اومد دنبالمون
سریع رفتیم تو بیمارستان
چویا تونست منو بگیره و یه دونه زد تو کلم
ایوری : اخخخخخخ....اروم ترررر .... وحشیییی ( داد ) ( هوی درست حرف بزن )
دازای : ولش کننننننننن ( فراتر از داد *-* )
یه پرستار اومد سمتمون
پرستار : اروم تر اینجا بیمارستانه
ایوری : دیالگ همیشگی
چویا و دازای زدن زیر خنده
منم باهاشون خندیدم
پرستار : هر هر هر 😐😒
به پرستار یه چش قره رفتم
پرستار یه اخم کرد و رفت
دازای : روشو کم کردی
چویا : افرین
ایوری : منم دیگه 😏 ( خود شیفته ، ایوری : نه که تو نیستی ، بنده : من نیستم ، ایوری : دروغ گو ، باکوگو : خفهههه ...اون راس میگه ...میکشمتتتت ... به زن من میگی خود شیفتهههه ...باکااااااا ...نفلت میکنم نفله ، ایوری : گلت کردم ....الفراررررررررررر ، بنده : ترسووووووو )
چویا : 😐
£££££££££££££££££££££££
سیلام
ببخشید که دیر پارت دادم .... خیلی کار داشتم
امید وارم که خوشتون اومده باشه و از خماری در بیاین 😂😋😊💜
۵.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.