حسین آرام جانم
حسیـــــن آرام جانم;
مرحوم دولابی نقل میکنند: تو محله ی ما یه جوانی بود،این جوان گنهکار بود،اهل فسق و فجور بود،اما یه عادت داشت ،یه کاری می کرد ملکه اش شده بود: مادر بهش گفته بودشیرم رو حلالت نمی کنم، هرجا رفتی دیدی یه پرچم زدند روش نوشته یا حسین،باید بری ادب کنی جلو پرچم به احترامش دستت رو روی سینه بذاری وسلام به آقا بدی،پسرهم عادتش شده بود،هر جایی می رفت می دید یه پرچم یا حسین زدند دستش رو می گذاشت روی سینه میگفت:السلام علیک یا اباعبدالله. میرزا اسماعیل دولابی میگه:این جوان از دنیا رفت،میگه:دیدنش در عالم برزخ دست و پاش رو بستن دارند می برندش سمت عذاب،یه مرتبه توی اون تاریکی و تو اون وانفسا دید خیمه ای وسط بیابونه،نور سبزش همه ی بیابون روروشن کرده،تا رسید جلوی خیمه دید یه پرچم جلوی خیمه زدند روش نوشتند یا حسین،به ملکه های عذاب گفت: دستام روباز کنید،گفتند:چرا؟گفت:من عادت دارم،هر جا ببینم نوشتندیا حسین،منم دستم رو روی سینه ام می ذارم، دستش رو گذاشت روی سینه اش، تا گفت:السلام علیک یا اباعبدالله،دیدند یه آقایی از خیمه خارج شد،اومد جلو ملکه های عذاب به احترامش عقب وایستادند،حضرت گفت:بدید پرونده اش رو ببینم، دو دستی پرونده رو تقدیم کردند،مرحوم دولابی میگفت:حضرت پرونده رو باز کرد،یه سری به علامت تأسف تکون داد یه نگاه به جوان کرد گفت: تو چرا؟ تو که مارو دوست داری چرا؟میگه:جوان شروع کرد گریه کردن(همین گریه های شماست که فرمود:آتیش جهنم رو یه قطره اش خاموش میکنه،اینها تعارف نیست اینها کلام معصوم ِ برو توی کامل الزیارات بخون) میگه:حضرت یه نگاهی به پرونده کرد،پرونده رو زیر بغلش گذاشت،دو سه قدم با این جوان راه رفت،بعد برگشت پرونده رو داد به ملکه های عذاب،میگه:ملکه های عذاب پرونده رو باز کردند،دیدند نوشته:بسم الله الرحمن الرحیم، یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین...
مرحوم دولابی نقل میکنند: تو محله ی ما یه جوانی بود،این جوان گنهکار بود،اهل فسق و فجور بود،اما یه عادت داشت ،یه کاری می کرد ملکه اش شده بود: مادر بهش گفته بودشیرم رو حلالت نمی کنم، هرجا رفتی دیدی یه پرچم زدند روش نوشته یا حسین،باید بری ادب کنی جلو پرچم به احترامش دستت رو روی سینه بذاری وسلام به آقا بدی،پسرهم عادتش شده بود،هر جایی می رفت می دید یه پرچم یا حسین زدند دستش رو می گذاشت روی سینه میگفت:السلام علیک یا اباعبدالله. میرزا اسماعیل دولابی میگه:این جوان از دنیا رفت،میگه:دیدنش در عالم برزخ دست و پاش رو بستن دارند می برندش سمت عذاب،یه مرتبه توی اون تاریکی و تو اون وانفسا دید خیمه ای وسط بیابونه،نور سبزش همه ی بیابون روروشن کرده،تا رسید جلوی خیمه دید یه پرچم جلوی خیمه زدند روش نوشتند یا حسین،به ملکه های عذاب گفت: دستام روباز کنید،گفتند:چرا؟گفت:من عادت دارم،هر جا ببینم نوشتندیا حسین،منم دستم رو روی سینه ام می ذارم، دستش رو گذاشت روی سینه اش، تا گفت:السلام علیک یا اباعبدالله،دیدند یه آقایی از خیمه خارج شد،اومد جلو ملکه های عذاب به احترامش عقب وایستادند،حضرت گفت:بدید پرونده اش رو ببینم، دو دستی پرونده رو تقدیم کردند،مرحوم دولابی میگفت:حضرت پرونده رو باز کرد،یه سری به علامت تأسف تکون داد یه نگاه به جوان کرد گفت: تو چرا؟ تو که مارو دوست داری چرا؟میگه:جوان شروع کرد گریه کردن(همین گریه های شماست که فرمود:آتیش جهنم رو یه قطره اش خاموش میکنه،اینها تعارف نیست اینها کلام معصوم ِ برو توی کامل الزیارات بخون) میگه:حضرت یه نگاهی به پرونده کرد،پرونده رو زیر بغلش گذاشت،دو سه قدم با این جوان راه رفت،بعد برگشت پرونده رو داد به ملکه های عذاب،میگه:ملکه های عذاب پرونده رو باز کردند،دیدند نوشته:بسم الله الرحمن الرحیم، یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین...
- ۳.۳k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط