پارت۹
کمی مکث کردو انگشت اشارشو سمت من گرفت و گفت:فقط کافیه جیغ بزنی تا نفستو بگیرم.
و وحشیانه چسب رو از دهنم کند.
-چرا منو اوردی اینجا؟بدبخت تر از من پیدا نکردی؟
چون دیدی خانواده ای ندارم که نگرانم بشن گفتی هر بلایی بشه سرش میارم؟
با لحن خیلی شیطون و عجیبی که مو به تنم سیخ کرد گفت:قرار نیست بلایی سرت بیارم فندوق کوچولو.فقط ازت میخوام یه مدت به عنوان گروگان پیشم بمونی.
مکثی کردو در گوشم زمزمه کرد:شاید هم برای همیشه.
با شنیدن کلمه ی همیشه احساس کردم روحم از تنم جدا شد.من میخواستم مثل یه ادم معمولی زندگی کنم.نه اینجوری که گروگان کسی باشم.
-اما من فقط ۱۸سالمه.باید برم سرکار پول جمع کنم تا برم دانشگاه.تو نمیتونی همچین کاری با من بکنی
-چرا میتونم.هیچ کسی هم نمیتونه جلومو بگیره.حتی پلیس.
و وحشیانه چسب رو از دهنم کند.
-چرا منو اوردی اینجا؟بدبخت تر از من پیدا نکردی؟
چون دیدی خانواده ای ندارم که نگرانم بشن گفتی هر بلایی بشه سرش میارم؟
با لحن خیلی شیطون و عجیبی که مو به تنم سیخ کرد گفت:قرار نیست بلایی سرت بیارم فندوق کوچولو.فقط ازت میخوام یه مدت به عنوان گروگان پیشم بمونی.
مکثی کردو در گوشم زمزمه کرد:شاید هم برای همیشه.
با شنیدن کلمه ی همیشه احساس کردم روحم از تنم جدا شد.من میخواستم مثل یه ادم معمولی زندگی کنم.نه اینجوری که گروگان کسی باشم.
-اما من فقط ۱۸سالمه.باید برم سرکار پول جمع کنم تا برم دانشگاه.تو نمیتونی همچین کاری با من بکنی
-چرا میتونم.هیچ کسی هم نمیتونه جلومو بگیره.حتی پلیس.
- ۳۷۷
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط