شب موعود شد بالا بیاور استکانت را
شب موعود شد ، بالا بیاور استکانت را
بریز و نوش کن ناگفته های نیمه جانت را
زمان کوچ تلخ من از این آغوش پاییزی
کمانت را زمین بگذار و واکن ابروانت را
چه جای پر زدن در تو منِ گنجشک را وقتی
پرستوها قُرُق کردند کل آسمانت را؟
فراموشم کن ای همخانه ی بی خانه، میترسم
که حتی خاطراتم زخم باشد استخوانت را
که بااین شعله های زیر خاکستر بسوزانی
خودت را، خانمان و خاندان و دودمانت را
من از این خرمن گندم گذشتم با همین حسرت
که می بوسند جای من مترسکها دهانت را
بریز و نوش کن ناگفته های نیمه جانت را
زمان کوچ تلخ من از این آغوش پاییزی
کمانت را زمین بگذار و واکن ابروانت را
چه جای پر زدن در تو منِ گنجشک را وقتی
پرستوها قُرُق کردند کل آسمانت را؟
فراموشم کن ای همخانه ی بی خانه، میترسم
که حتی خاطراتم زخم باشد استخوانت را
که بااین شعله های زیر خاکستر بسوزانی
خودت را، خانمان و خاندان و دودمانت را
من از این خرمن گندم گذشتم با همین حسرت
که می بوسند جای من مترسکها دهانت را
- ۴.۰k
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط