پارت۱
#پارت۱
مقدمه :
من یه رازی دارم ، تاحالا به هیچکس نگفتمش ، بجز وقتی که بچه بودم فقط به دوستام که حرفامو باور نکردن…
گفتن خیالاتی شدم ، توهم زدم ، یا دنبال جلب توجهم!
بماند که الان ۲۲ سالمه و هنوز همه چیز مثل قبله ، این یعنی خیالاتی نشدم ، توهم نزدم! ولی اینبار به کسی نمیگمش مگراینکه خودش کشفش کنه، راستش من… راستش… من…
حامل یادگاریها هستم!
————————-
شروع :
شروع؟ برعکس لقبم ، برعکس چیزی که فکر میکنی تنها چیزی که یادم نمیاد شروعه .
تنها چیزی که الان میدونم اینه که دارم تو آب غرق میشم ، ولی اینطور نیست چون جلو تلویزیون دارم موزیک ویدیو میبینم ولی دارم خفه میشم ، نمیتونم نفس بکشم، ولی نباید چیزی به رو خودم بیارم چون… مهمون از راه دور اومده خونمون.
باید برم زیرزمین .
دهنمو باز کردم و سعی کردم افکارمو رو جایی که واقعا هستم متمرکز کنم ، از دهن نفس بکش ، هوارو بده تو ریه هات اینجا خبری از آب نیست ، فقط اکسیژنه ، نفس بکش .
خم شدم و سرمو گذاشتم رو زمین ، همونجا دراز کشیدم ، هنوز تصویر اقیانوس و موجودات عجیب دریایی درحالی که منتظر خفه شدنم بودن جلو چشمم بود!
گاهی کابوس ، گاهی رویا حتی تو بیداری!
انقدر واقعی هستن که با چشم باز میبینم ولی اینا توهم نیست مگه نه؟ چون ۲۲ ساله که اینطوری ام حتی شاید بیشتر ، نمیدونم یادم نمیاد!
بهتره برگردم پیش مهمونا تا قبل از اینکه مامان و بابا دنبالم بگردن!
هرچند که بیصبرانه منتظرم تا موقع خواب شه ، مهمونی کسل کننده ترین چیز در حال حاضره!
https://t.me/zire_oqiyanus💖💖
مقدمه :
من یه رازی دارم ، تاحالا به هیچکس نگفتمش ، بجز وقتی که بچه بودم فقط به دوستام که حرفامو باور نکردن…
گفتن خیالاتی شدم ، توهم زدم ، یا دنبال جلب توجهم!
بماند که الان ۲۲ سالمه و هنوز همه چیز مثل قبله ، این یعنی خیالاتی نشدم ، توهم نزدم! ولی اینبار به کسی نمیگمش مگراینکه خودش کشفش کنه، راستش من… راستش… من…
حامل یادگاریها هستم!
————————-
شروع :
شروع؟ برعکس لقبم ، برعکس چیزی که فکر میکنی تنها چیزی که یادم نمیاد شروعه .
تنها چیزی که الان میدونم اینه که دارم تو آب غرق میشم ، ولی اینطور نیست چون جلو تلویزیون دارم موزیک ویدیو میبینم ولی دارم خفه میشم ، نمیتونم نفس بکشم، ولی نباید چیزی به رو خودم بیارم چون… مهمون از راه دور اومده خونمون.
باید برم زیرزمین .
دهنمو باز کردم و سعی کردم افکارمو رو جایی که واقعا هستم متمرکز کنم ، از دهن نفس بکش ، هوارو بده تو ریه هات اینجا خبری از آب نیست ، فقط اکسیژنه ، نفس بکش .
خم شدم و سرمو گذاشتم رو زمین ، همونجا دراز کشیدم ، هنوز تصویر اقیانوس و موجودات عجیب دریایی درحالی که منتظر خفه شدنم بودن جلو چشمم بود!
گاهی کابوس ، گاهی رویا حتی تو بیداری!
انقدر واقعی هستن که با چشم باز میبینم ولی اینا توهم نیست مگه نه؟ چون ۲۲ ساله که اینطوری ام حتی شاید بیشتر ، نمیدونم یادم نمیاد!
بهتره برگردم پیش مهمونا تا قبل از اینکه مامان و بابا دنبالم بگردن!
هرچند که بیصبرانه منتظرم تا موقع خواب شه ، مهمونی کسل کننده ترین چیز در حال حاضره!
https://t.me/zire_oqiyanus💖💖
۱۴.۰k
۲۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.