تک پارتی جونگکوک my hart
تنها چیز قشنگی ک اخرین بار میبینم!
جلوی پارک یه اپارتمان چند طبقه بود به طرفش رفتم به سمت پشت بوم حرکت کردم رو لب پشت بوم نشستم و پاهامو ازش اویزون کردم
نگاه کلی ای به پارک کردم که با دیدن کوک بدنم لرزید با چشم هاش دنبال یکی بود!
یعنی چی؟
«ویو کوک»
اون دختره مجبورم کرد اینطوری ازش خواستگاری کنم وگرنه یه بلایی سر ا/ت میاره
وقتی ا/تو اونجا بالای پشت بوم دیدم بدنم لرزید میدونستم میره طرف پارک
فلش بک به کافه :
وسط خاستگاری بودم ک سیلی محکمی به دختره زدم
کوک: هرزه
بدو بدو ب طرف پارک رفتم دنبال ا/ت بودم که دیدم روی لبه آپارتمان متروکه نشسته ترس کل بدنمو گرفت با بغض نگاش کردم
اونم متوجه حضور من شده بود و سوالی نگام میکرد
کوک:ا .. ا/ت!
نکن!!
با سرعت ب طرف پشت بومش رفتم و بدون صبر از لبع ساختمون کشیدمش تو بغلم
کوک:ا/تت چرا داشتی اینکارو میکردی؟؟
نمیگی من بدون تو چیکار کنم؟
ا/ت: چیشد ، تو که با اون دختره بودی دیگه منو میخوای چیکار؟ (با بغض)
کوک:همش الکی بود ا/ت همش الکی بود گفت اگه انجام ندم به بلایی سرت میاره!
من من نمیخواستم!!
محکم تو بغلم فشارش دادم
کوک : دیگه نکن اینکارو هیچوقت
ا/ت تو بغلم گریه میکرد و به سینم مشت میزد
ا/ت:دیگه اینکارو باهام نکنن لعنتی
کوک:قول میدم دیگه هیچوقت تکرار نشه فرشته ی من.....
♡︎the end♡︎
جلوی پارک یه اپارتمان چند طبقه بود به طرفش رفتم به سمت پشت بوم حرکت کردم رو لب پشت بوم نشستم و پاهامو ازش اویزون کردم
نگاه کلی ای به پارک کردم که با دیدن کوک بدنم لرزید با چشم هاش دنبال یکی بود!
یعنی چی؟
«ویو کوک»
اون دختره مجبورم کرد اینطوری ازش خواستگاری کنم وگرنه یه بلایی سر ا/ت میاره
وقتی ا/تو اونجا بالای پشت بوم دیدم بدنم لرزید میدونستم میره طرف پارک
فلش بک به کافه :
وسط خاستگاری بودم ک سیلی محکمی به دختره زدم
کوک: هرزه
بدو بدو ب طرف پارک رفتم دنبال ا/ت بودم که دیدم روی لبه آپارتمان متروکه نشسته ترس کل بدنمو گرفت با بغض نگاش کردم
اونم متوجه حضور من شده بود و سوالی نگام میکرد
کوک:ا .. ا/ت!
نکن!!
با سرعت ب طرف پشت بومش رفتم و بدون صبر از لبع ساختمون کشیدمش تو بغلم
کوک:ا/تت چرا داشتی اینکارو میکردی؟؟
نمیگی من بدون تو چیکار کنم؟
ا/ت: چیشد ، تو که با اون دختره بودی دیگه منو میخوای چیکار؟ (با بغض)
کوک:همش الکی بود ا/ت همش الکی بود گفت اگه انجام ندم به بلایی سرت میاره!
من من نمیخواستم!!
محکم تو بغلم فشارش دادم
کوک : دیگه نکن اینکارو هیچوقت
ا/ت تو بغلم گریه میکرد و به سینم مشت میزد
ا/ت:دیگه اینکارو باهام نکنن لعنتی
کوک:قول میدم دیگه هیچوقت تکرار نشه فرشته ی من.....
♡︎the end♡︎
۳۲۵.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.