بچه ها این سناریو غمگینه😢😢
بچه ها این سناریو غمگینه😢😢
ماینی مگورو و آیکو و آیما توی خیابون قدم میزدن
آیماسرش گیج میرفت ولی
برای اینکه بقیه نگران نشن
به کسی چیزی نگفت
آیکو: بریم بستنی بخوریم
مگورو:آرههه بریم
ماینی : من میرم بگیرم
همون لحظه آیکو و مگورو با صحنه بدی مواجه شدن
همه جا پر خون بود و آیما زمین افتاده بود انگاری مرده بود
مگورو بجور تو شک رفته بود
و تا به خودش اومد گریش گرفت
و آیما کول کرد تا ببره بیمارستان
آیکو گریه میکرد خیلی ترسیده بود 😢😢😢
مگورو آیما رو به بیمارستان برد
خیلی خیلی نگران بود(🥺🥺 اوخی
بی چاره بچه)
گریه میکرد
مگورو: مامان..هق....هق ...
توروخدا خوب شو
آیکو به ماینی زنگ زد
ماینی اومد اونجا
گریش گرفت
......
توی اتاق انتظار منتظر بودن
که دکتر اومد بیرون
همه رفتن سمتش
آیکو: آقای دکتر چی شد؟؟
دکتر: متأسفانه باید قلبشو عمل کنه
😵💫😵💫😵💫😵💫
تا پارت بعدی
ماینی مگورو و آیکو و آیما توی خیابون قدم میزدن
آیماسرش گیج میرفت ولی
برای اینکه بقیه نگران نشن
به کسی چیزی نگفت
آیکو: بریم بستنی بخوریم
مگورو:آرههه بریم
ماینی : من میرم بگیرم
همون لحظه آیکو و مگورو با صحنه بدی مواجه شدن
همه جا پر خون بود و آیما زمین افتاده بود انگاری مرده بود
مگورو بجور تو شک رفته بود
و تا به خودش اومد گریش گرفت
و آیما کول کرد تا ببره بیمارستان
آیکو گریه میکرد خیلی ترسیده بود 😢😢😢
مگورو آیما رو به بیمارستان برد
خیلی خیلی نگران بود(🥺🥺 اوخی
بی چاره بچه)
گریه میکرد
مگورو: مامان..هق....هق ...
توروخدا خوب شو
آیکو به ماینی زنگ زد
ماینی اومد اونجا
گریش گرفت
......
توی اتاق انتظار منتظر بودن
که دکتر اومد بیرون
همه رفتن سمتش
آیکو: آقای دکتر چی شد؟؟
دکتر: متأسفانه باید قلبشو عمل کنه
😵💫😵💫😵💫😵💫
تا پارت بعدی
۳.۶k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.