اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌙
#پارت13

یک ماه ازبودنم توخونه خودم می گذشت وفقط برادرام چندوقت یک بار میومدن دیدنم...امازن داداشام نیومدن وحتی نمیذاشتن برادرزاده هام وببینم دلم برای هرسه تاشون یک ذره شده بود.
خدایااین دنیات؟
پرازبی معرفتی ونامردی
خستم خدایا ازهمه چی وهمه کس...جزتو کسی روندارم خودت پناه این دختر بی کس ویتیم باش

نگاهی به ساعت کردم بادیدن ساعت سرم سوت کشید کی اصلا سه شب شدنفهمیدم نفسم وبیرون دادم وچشمام وبستم که بخوابم که یک لحظه حس کردم از بیرون واحدم داره صداهایی میاد ویکی داره دادمیزنه باترس بلندشدم ولامپا رو روشن کردم ورفتم سمت در وقفل وباز کردم بادیدن همون پسر اون روز تو اسانسور شاخ در اوردم زیربغل پسری روگرفته بودوداشت می بردش توخونه می شدفهمیدطرف مست...
امانمیتونستم چهره‌ش روببینم پشت به من بود وهی داشت هزیون می گفت.

پسرکه قبلاهم دیدمش خواست دروببندکه من ودیدوباشرمندگی گفت:

_عذرمیخوام رفیقم حالش خوب نبود...کل ساختمان وگذاشت روسرش...شمابفرمایین

_خواهش میکنم‌...کمکی ازمن برمیاد؟

_نه ممنون

سری تکون دادم ودروبستم وعین همیشه قفلش کردم ودوباره رفتم سمت اتاقم روتختم درازکشیدم ونفهمیدم کی خوابم برد وچشمام گرم خواب شد.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎
دیدگاه ها (۰)

#اغوش_استاد🌙#پارت14صبح باسروصدا ازخواب پریدم وسریع باترس به ...

#اغوش_استاد🌙#پارت12بابهت بهم نگاه کردوگفت:_کی...کجا؟_توتونل ...

#اغوش_استاد🌙#پارت11ماشین وپارک ودوتایی رفتیم سمت شهربازی وبل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط