اولاد دیو
#اولاد_دیو
#شاهنامه
در خوان پنجم، رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد.
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوی رخش و رستم بنهاده روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
رستم از خواب برخاست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشتبان به پهلوان آن نواحی که «اولاد» نام داشت شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برد. او شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید و با هر ضربه، ده دیو را کشت.
رستم و اولاد به کوه اسپروز، (به مازندرانی: نوک سفید) یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند؛ چون نیمهای از شب گذشت از سوی مازندران خروش برآمد و به هر گوشه شمعی روشن شد و آتش افروخته شد. رستم از اولاد پرسید: آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟ اولاد گفت: آنجا آغاز کشور مازندران است و دیوهای نگهبان در آن جای دارند و آنجا که درختی سر به آسمان کشیده خیمهی ارژنگ دیواست که هر زمان فریاد برمیآورد. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حملهای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.چو رستم بدیدش بر انگیخت اسببیامد به کردار آذرگشسبسر و گوش بگرفت و یالش دلیرسر از تن بکندش به کردار شیرپر از خون سر دیو کنده ز تنبینداخت زان سو که بد انجمنسپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد بسمت غار محل زندگی دیو سپید رفتند.
#شاهنامه
در خوان پنجم، رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد.
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوی رخش و رستم بنهاده روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
رستم از خواب برخاست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشتبان به پهلوان آن نواحی که «اولاد» نام داشت شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برد. او شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید و با هر ضربه، ده دیو را کشت.
رستم و اولاد به کوه اسپروز، (به مازندرانی: نوک سفید) یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند؛ چون نیمهای از شب گذشت از سوی مازندران خروش برآمد و به هر گوشه شمعی روشن شد و آتش افروخته شد. رستم از اولاد پرسید: آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟ اولاد گفت: آنجا آغاز کشور مازندران است و دیوهای نگهبان در آن جای دارند و آنجا که درختی سر به آسمان کشیده خیمهی ارژنگ دیواست که هر زمان فریاد برمیآورد. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حملهای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.چو رستم بدیدش بر انگیخت اسببیامد به کردار آذرگشسبسر و گوش بگرفت و یالش دلیرسر از تن بکندش به کردار شیرپر از خون سر دیو کنده ز تنبینداخت زان سو که بد انجمنسپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد بسمت غار محل زندگی دیو سپید رفتند.
۸.۹k
۱۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.