سناریو درخواستی
سناریو درخواستی :
وقتی ناخواسته روت دست بلند کردن!
کیم نامجون : بخاطر لباست دعوای شدیدی داشتید! مقصر تو بودی ولی غرورت، باعث شد با غرور ادعا کنی کارت درست بوده.. خیلی عصبانی شد و در لحظه گونه ات سوخت! همون موقع که این کار رو کرد پشیمون شد. با پشیمونی تمام جلو اومد و خواست گونه قرمزت رو لمس کنه که عقب کشیدی. با چشمای اشکی نگاش کردی و به طرف اتاق رفتی. در رو بستی و خودت رو روی تخت پرت کردی و بغضت شکست. خودش هم از کارش تعجب کرده بود ، مدتی گذشت. اروم در اتاق رو باز کرد. فکر میکرد خوابیدی اما تو فقط نمیخواستی باهاش حرف بزنی. پایین تخت نشست. میتونستی حس کنی چقدر مظلوم بهت زل زده. دستت رو گرفت و بوسید. در حالی که به زمین چشم دوخت بود با خجالت گفت : چاگیا! معذرت میخوام، کارم اشتباه بود خیلی، خیلی اشتباه! هرکاری هم که بگی میکنم فقط من رو ببخش. انقدر پشیمونم که فقط میخوام بمیرم. میتونستی بفهمی چقدر پشیمونه پس فقط با یه بغل این اتفاق ازار دهنده رو تمومش کردید!
کیم سوکجین: هیچوقت توی دعوا هاتون اشکت رو در نیاورده بود چه برسه به اینکه روت دست بلند کنه. اما تو جمله ای رو گفتی که نباید میگفتی! فقط چون حسودی کردی بهش گفتی ازش متنفری اون هم خیلی ناراحت شد. دستش خیلی سنگین بود و باعث شد روی زمین بیوفتی! به خودش اومد و تو رو روی زمین دید. چشماش پر شد و لعنتی به خودش فرستاد. روی زمین نشست و خواست بغلت کنه که ترسیدی و عقب رفتی. اما مچ دستت رو گرفت و توی بغلش فرو رفتی. تقلا کردی که ولت کنه اما محکم تر بغلت کرد و با صدای بغض الودش گفت : معذرت میخوام! انقدر از این جمله تنفر داشتم که یادم رفت حواسم به فرشته کوچولوم باشه! دیگه هرگز تکرار نمیشه، هیچوقت!.. خودت هم خیلی ناراحت شده بودی ولی با شنیدن حرفاش قلبت رو حس نکردی. ازش جدا شدی و اشکاش رو پاک کردی و بوسه ای به چشماش زدی، چشمایی که از پشیمونی پر شده بودن، با اون بوسه متوجه شد که بخشیدیش.
مین یونگی: خیلی ناراحت بودی. بخاطر یه بحث کوچیک این اتفاق افتاده بود! و حالا اون خیلی پشیمون بود! پشت در اتاق مدت ها بود که نشسته بود و چیزی نمیگفت. میخواستی در رو باز کنی ولی غرور لعنتی اجازه این کار رو بهت نمیداد. بعد از نیم ساعت صدای گرفته اش رو از پشت در شنیدی : میدونم! من واقعا تند رفتم و هر چیزی هم که میشد من نباید اصلا روی ماهم دست بلند میکردم، ببین میدونم سخته که من رو ببخشی اما لطفا ترکم نکن باشه؟ نمیتونم بدون عطرت این زندگی لعنتی رو تحمل کنم! دیگه نتونستی تحمل کنی و در رو باز کردی. از لای در نگاهش کردی که به کیوت بودنت لبخندی زد و بلند شد، به طرفت اومد و وارد اتاق شد، گونه ات که مدتی پیش آزرده شده بود رو بوسید!
وقتی ناخواسته روت دست بلند کردن!
کیم نامجون : بخاطر لباست دعوای شدیدی داشتید! مقصر تو بودی ولی غرورت، باعث شد با غرور ادعا کنی کارت درست بوده.. خیلی عصبانی شد و در لحظه گونه ات سوخت! همون موقع که این کار رو کرد پشیمون شد. با پشیمونی تمام جلو اومد و خواست گونه قرمزت رو لمس کنه که عقب کشیدی. با چشمای اشکی نگاش کردی و به طرف اتاق رفتی. در رو بستی و خودت رو روی تخت پرت کردی و بغضت شکست. خودش هم از کارش تعجب کرده بود ، مدتی گذشت. اروم در اتاق رو باز کرد. فکر میکرد خوابیدی اما تو فقط نمیخواستی باهاش حرف بزنی. پایین تخت نشست. میتونستی حس کنی چقدر مظلوم بهت زل زده. دستت رو گرفت و بوسید. در حالی که به زمین چشم دوخت بود با خجالت گفت : چاگیا! معذرت میخوام، کارم اشتباه بود خیلی، خیلی اشتباه! هرکاری هم که بگی میکنم فقط من رو ببخش. انقدر پشیمونم که فقط میخوام بمیرم. میتونستی بفهمی چقدر پشیمونه پس فقط با یه بغل این اتفاق ازار دهنده رو تمومش کردید!
کیم سوکجین: هیچوقت توی دعوا هاتون اشکت رو در نیاورده بود چه برسه به اینکه روت دست بلند کنه. اما تو جمله ای رو گفتی که نباید میگفتی! فقط چون حسودی کردی بهش گفتی ازش متنفری اون هم خیلی ناراحت شد. دستش خیلی سنگین بود و باعث شد روی زمین بیوفتی! به خودش اومد و تو رو روی زمین دید. چشماش پر شد و لعنتی به خودش فرستاد. روی زمین نشست و خواست بغلت کنه که ترسیدی و عقب رفتی. اما مچ دستت رو گرفت و توی بغلش فرو رفتی. تقلا کردی که ولت کنه اما محکم تر بغلت کرد و با صدای بغض الودش گفت : معذرت میخوام! انقدر از این جمله تنفر داشتم که یادم رفت حواسم به فرشته کوچولوم باشه! دیگه هرگز تکرار نمیشه، هیچوقت!.. خودت هم خیلی ناراحت شده بودی ولی با شنیدن حرفاش قلبت رو حس نکردی. ازش جدا شدی و اشکاش رو پاک کردی و بوسه ای به چشماش زدی، چشمایی که از پشیمونی پر شده بودن، با اون بوسه متوجه شد که بخشیدیش.
مین یونگی: خیلی ناراحت بودی. بخاطر یه بحث کوچیک این اتفاق افتاده بود! و حالا اون خیلی پشیمون بود! پشت در اتاق مدت ها بود که نشسته بود و چیزی نمیگفت. میخواستی در رو باز کنی ولی غرور لعنتی اجازه این کار رو بهت نمیداد. بعد از نیم ساعت صدای گرفته اش رو از پشت در شنیدی : میدونم! من واقعا تند رفتم و هر چیزی هم که میشد من نباید اصلا روی ماهم دست بلند میکردم، ببین میدونم سخته که من رو ببخشی اما لطفا ترکم نکن باشه؟ نمیتونم بدون عطرت این زندگی لعنتی رو تحمل کنم! دیگه نتونستی تحمل کنی و در رو باز کردی. از لای در نگاهش کردی که به کیوت بودنت لبخندی زد و بلند شد، به طرفت اومد و وارد اتاق شد، گونه ات که مدتی پیش آزرده شده بود رو بوسید!
- ۱۶.۰k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط