کیم تهیونگ بخاطر اینکه به پسر عموت نزدیک شده بودی خیلی

کیم تهیونگ : بخاطر اینکه به پسر عموت نزدیک شده بودی خیلی عصبانی بود قبلا هم بهش گفته بودی که هیچکس به جز اون توی قلبت نیست اما خب... امان از حسادت بی جا. روی تخت بالشت رو بغل کرده بودی، چند ساعت از اون دعوا میگذشت، فکرش هم نمیکردی تا این حد پیش بره که روت دست بلند کنه. توی افکار خودت غرق شده بودی که نفهمیدی اون وارد اتاق شده. پشت سرت دراز کشید و از پشت بغلت کرد، سرش رو توی موهات فرو کرد و گفت : چاگی! من خیلی احمقم! اخه چرا بخاطر حسودی به اون ادم نحس همچین کاری با زندگیم کردم؟ میدونی من خیلی فکر کردم، فهمیدم در واقع اونه که باید به من حسودی کنه چون یه الماس کوچولو دارم که اون هرگز نمیتونه به دستش بیاره! به طرفش برگشتی و توی چشماش غرق شدی و گفتی : تهیونگا! من هرگز مال اون نمیشم، فقط قول بده دیگه این کار رو نکنی، باشه؟ محکم بغلت کرد و گفت : هیچوقت! دیگه تکرار نمیشه، بهت قول میدم:))))

جئون جونگ کوک : باردار بودی و چون به خودت نرسیده بودی خیلی عصبانی بود، اصلا نمیخواست اتفاقی برای بچه و مخصوصا تو بیوفته. این بحث تا جای ادامه پیدا کرد که گونه ات سوخت. هیچی نگفت فقط از خونه خارج شد. روی مبل نشستی و سعی کردی با تلویزیون دیدن این ماجرا رو فراموش کنی ولی بغضی ته گلوت بود که ازارت میداد. یک ساعت گذشت که اون برگشت درحالی که یه پلاستیک بزرگ خوراکی دستش بود. روی مبل، کنارت نشست. میتونست بغض توی چهرت رو حس کنه، قلبش شکست که بخاطر اون اینطوری بغض کرده بودی. بوسه سطحی روی لبات گذاشت که نتونستی تحمل کنی و بلند زدی زیر گریه. لبخند غمگینی زد، بغلت کرد و موهات رو نوازش کرد تا اروم شدی. از خودش جدات کرد و رد اشکات رو بوسید. صورتت رو قاب گرفت و گفت : شرمنده ام چاگیا! خیلی ترسیده بودم که برای تو و فسقلی اتفاقی بیوفته، انقدر که تا این حد پیش رفتم. من نباید توی این دوران همچین کاری با پرنسسم میکردم! پشیمونی رو از چشماش میخوندی برای اینکه ماجرا فراموش بشه گفتی : باشه ولی دفعه دیگه تکرار کنی با دمپایی ابریم میفتم به جونت! لبخندی زد و گفت : چشم بانوی من!

خوشگلام اینم از سناریو! امیدورام دوسش داشته باشید..
ببخشید انقدر طول کشید.......:)
دیدگاه ها (۱۴)

سناریو درخواستی : وقتی پدر شدن! کیم نامجون : میدونستی که عاش...

مین یونگی : سه هفته ای بود که باردار بودی ولی اون نمی دونست....

جانگ هوسوک: خب باید بگم اون قبل از تو گریه اش گرفت. قبل از ا...

سناریو درخواستی :وقتی ناخواسته روت دست بلند کردن! کیم نامجون...

تو دیگه پیشم نیستی دیگه هر روز توی مدرسه نمیبینمت بغلت نمیکن...

...1...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط