رئیسبار
#رئیس_بار
پارت(۱۹)
کوک: چی سفارش میدی؟
ا/ت: عوممم شیر کاکائو
کوک: خوبه پس منم شیر موز سفارش میدم
ا/ت: خوبه
گارسون سفارشا رو اورد و شروع کردن به خوردن
ا/ت: میتونم یه چیزی بپرسم؟
کوک: هوم؟
ا/ت: عومم برای چه کاری میخوای بری بوسان، مأموریتت چیه؟
کوک: عومم خب، نمیتونم بهت بگم، گفتن که به کسی نگم
ا/ت: اها باشه، وقتی رفتی اونجا مراقب خودت باشی
کوک: تو هم همینطور
[پرش زمانی به ساعت ۱۲ شب بعد از کار توی بار،(ویو خونه)]
ا/ت: خیلی خستم میرم بخوابم، تو هم بخواب که فردا میخوای بری
کوک: امشبم بیا پیش من بخواب
ا/ت: عااا، اوکی، میرم لباسامو عوض کنم الان میام
کوک: باشه
(هردوتاشون لباساشونو تعویض کردن و ا/ت رفت اتاق کوک)
ا/ت: حالا که اینجام بزار یه نگاه به زخمت بندازم
کوک: باشه
★: کوک بالا تنهش لخت بود پس ا/ت رفت و روبروش رو تخت نشست و یه نگاه به شونهش انداخت
ا/ت: زخم عمیقی نیست و زود خوب شده ولی شاید جای زخمش همیشه بمونه
کوک: اشکال نداره، بیا بخوابیم من خستم به بغل بیبیم نیاز دارم
ا/ت: باشه عزیزم (لبخند)
★: کوک یه بوسه روی پیشونی ا/ت گذاشت و همدیگه رو بغل کردن و به خواب ناز فرو رفتن
[پرش زمانی فردا صبح ساعت۶]
{ویو ا/ت}
از خواب بیدار شدم و فهمیدم کوک کنارم نیست، زود بلند شدم و رفتم بیرون تو پذیرایی دیدم داره وسایلارو با کمک بادیگاردا جمع میکنه تا بزارن تو ماشین، رفتم پیشش
ا/ت: به همین زودی میخوای بری؟
کوک:قیافه خواب الود کیوتشو ببینننن، اره دیگه زود تر باید راه بیوفتیم تا به موقع برسیم اونجا
ا/ت: اومم باشه
کوک: حالا یه بوس بهم بده تا دلم تنگ نشده
( ا/ت قد بلندی کرد و لپ کوک رو بوس کرد)
کوک: عه اینجوری که حساب نیست
★: کوک کمر ا/ت رو گرفت و به خودش چسبوند و ازش لب گرفت، جلو اون همه ادم، ا/ت خجالت کشید ولی همراهی کرد، بعد ۳ مین از هم جدا شدن، ا/ت کوک رو محکم بغل کرد و بعد از تموم شدن وسایلای مورد نیاز کوک دیگه وقت رفتن بود، ا/ت هم اونا رو تا دم در بدرقه کرد و بعد برگشت تو خونه، حالا خودش بود و خودش
...
پارت(۱۹)
کوک: چی سفارش میدی؟
ا/ت: عوممم شیر کاکائو
کوک: خوبه پس منم شیر موز سفارش میدم
ا/ت: خوبه
گارسون سفارشا رو اورد و شروع کردن به خوردن
ا/ت: میتونم یه چیزی بپرسم؟
کوک: هوم؟
ا/ت: عومم برای چه کاری میخوای بری بوسان، مأموریتت چیه؟
کوک: عومم خب، نمیتونم بهت بگم، گفتن که به کسی نگم
ا/ت: اها باشه، وقتی رفتی اونجا مراقب خودت باشی
کوک: تو هم همینطور
[پرش زمانی به ساعت ۱۲ شب بعد از کار توی بار،(ویو خونه)]
ا/ت: خیلی خستم میرم بخوابم، تو هم بخواب که فردا میخوای بری
کوک: امشبم بیا پیش من بخواب
ا/ت: عااا، اوکی، میرم لباسامو عوض کنم الان میام
کوک: باشه
(هردوتاشون لباساشونو تعویض کردن و ا/ت رفت اتاق کوک)
ا/ت: حالا که اینجام بزار یه نگاه به زخمت بندازم
کوک: باشه
★: کوک بالا تنهش لخت بود پس ا/ت رفت و روبروش رو تخت نشست و یه نگاه به شونهش انداخت
ا/ت: زخم عمیقی نیست و زود خوب شده ولی شاید جای زخمش همیشه بمونه
کوک: اشکال نداره، بیا بخوابیم من خستم به بغل بیبیم نیاز دارم
ا/ت: باشه عزیزم (لبخند)
★: کوک یه بوسه روی پیشونی ا/ت گذاشت و همدیگه رو بغل کردن و به خواب ناز فرو رفتن
[پرش زمانی فردا صبح ساعت۶]
{ویو ا/ت}
از خواب بیدار شدم و فهمیدم کوک کنارم نیست، زود بلند شدم و رفتم بیرون تو پذیرایی دیدم داره وسایلارو با کمک بادیگاردا جمع میکنه تا بزارن تو ماشین، رفتم پیشش
ا/ت: به همین زودی میخوای بری؟
کوک:قیافه خواب الود کیوتشو ببینننن، اره دیگه زود تر باید راه بیوفتیم تا به موقع برسیم اونجا
ا/ت: اومم باشه
کوک: حالا یه بوس بهم بده تا دلم تنگ نشده
( ا/ت قد بلندی کرد و لپ کوک رو بوس کرد)
کوک: عه اینجوری که حساب نیست
★: کوک کمر ا/ت رو گرفت و به خودش چسبوند و ازش لب گرفت، جلو اون همه ادم، ا/ت خجالت کشید ولی همراهی کرد، بعد ۳ مین از هم جدا شدن، ا/ت کوک رو محکم بغل کرد و بعد از تموم شدن وسایلای مورد نیاز کوک دیگه وقت رفتن بود، ا/ت هم اونا رو تا دم در بدرقه کرد و بعد برگشت تو خونه، حالا خودش بود و خودش
...
- ۱۷.۵k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط