ات اصرار نکردم میتونی نیای

⁶³
ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”
کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچمی، پس باید بیام. من قرارم رو با دخترم حفظ می‌کنم.”
ا/ت: “باشه پس بیا.”
تق تق تق
سوهو در را باز کرد.
سوهو: “.سلام.”
کوک: “سلام. وایی، خیلی معذرت می‌خوام برای امروز. واقعاً شرمنده‌ام.”
سوهو: (لبخندی زد و با آرامش به زخم روی صورتش اشاره کرد.) “اگه در عوض کتک خوردن من، شما بهم برگشتید، پس مهم نیست. خوشحالم. تبریک می‌گم.”
کوک: “بیا، دارو خریدم. بزن رو صورتت.”
سوهو: “ممنون. یونجو، بیا.”
یونجو: “بله، باباسوهو.”
کوک: (با ناراحتی عمیق.) “باباسوهو؟”
ا/ت: “عزیزم، ناراحت نباش. به یونجو می‌گم.”
یونجو: “عمو کوک.”
کوک: (با تعجب و کمی دلتنگی.) “عمو؟”
یونجو: “بریم خونه؟”
کوک: “بریم.”
آنها به خانه‌ی ا/ت رسیدند.
یونجو: “عمو امشب می‌خوای اینجا بمونی؟”
کوک: “آره عزیزم.”
ا/ت: “عزیزم، برو تو اتاقت بخواب. دیگه دیر وقته.”
کوک: “ا/ت، من می‌خوام با دخترم بازی کنم.”
ا/ت: “الان دیر وقته، عشق من. الان وقتشه بریم توی اتاق با هم حرف بزنیم.”
کوک: “حرف زدن؟ من نیومدم اینجا حرف بزنیم.” (با لحنی شیطنت‌آمیز.)
ا/ت: “خب باشه، هر کاری که تو بگی… فقط یونجو باید بره بخوابه.”
کوک: “چرا بخوابه مثلاً؟ می‌خوای چیکار کنی؟”
ا/ت: (کمی خندید.) “عزیزم ببین، برو خونه خودت بخواب. اگه بخوای هر شب این‌جوری کنی…”
کوک: “نه، نمیرم عزیزم. یونجو، برو بخوابی؟ فردا صبح که بیدار شدی، برات پنکیک درست می‌کنم.”
یونجو: “باشه. شب بخیر.”
کوک: “شب بخیر.”
ا/ت: “می‌خوای چیکار کنی؟”
کوک: “بریم بخوابیم.”
ا/ت: “بریم.”
آنها وارد اتاق خواب شدند.
کوک: “ممکنه یونجو شب از خواب بیدار بشه و بیاد تو اتاق؟”
ا/ت: “آره.”
بدون یک کلمه دیگر، جونگکوک محکم در اتاق را قفل کرد.
جونگکوک چیزی نگفت. او با تمام شور و اشتیاق، به سمت ا/ت رفت. او ا/ت را در آغوش گرفت...
(ادامه رو خودتون تصور کنید📿📿)

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۱۲)

⁶⁴ا/ت با احساس سنگینی پلک‌هایم به آرامی باز کردم و از خواب ب...

⁶⁵یونجو: “عمو، میشه یه سوال بپرسم؟”کوک: “جانم؟”یونجو: “از تن...

⁶²بوسه طولانی جونگکوک به آرامی پایان یافت. هر دو نفس‌نفس می‌...

⁶¹کوک: “اگر در مورد یونجوئه یونجو دختر منه.”ا/ت: “نه… در مور...

⁶⁷یونجو: (دست پدرش را گرفت) «ددی، اینجا کجاست؟»کوک: «خونه‌ی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط