میرفتم و از چشم هایم سرازیر میشد

میرفتم و از چشم هایم سرازیر میشد..
آبی که پشت سرم نریختند...
رفتن درد دارد...وتلخ تر که در انتها هم تکان نخواهد خورد دستی که دوستش داشته باشی...
کوچ فقط غربتم را جابه جا میکرد...!
دیدگاه ها (۵)

خیلے سخـــــتہ از کسیـ ڪہ یہ عمـــــره بہش اعٺمــــــ ــــا...

سیـــــگار:

#ڪـُـــــور... #ڪَــــر... #لــالــ... بــا ...

هَـ ـمیڹ روزأ آرۅمـ✍مےشَمـْایـ ـنقَڋ آرۅمـْ↻ ✍ڪہ ڋیـ ـگہهیچـ...

کاش هنوز نه سالم بود . سرم روی زانوی مادربزرگ بود که داشت بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط