در من انگار صدایی گم شده است

در من انگار صدایی گم شده است
انگار لبخندی
دنیایی..
مثل یک کودک هفتاد ساله
که راه خانه اش را نمی داند
دست های تو
در خیابان رهایم کرد.
آنقدر شهر شبیه توست،
که پیدایت نمی کنم
و آنقدر حواست را دور انداختی
که تمام نشانی ها 
به نبودن ختم شد
حالا هر روز از کنارم رد می شوی
و من بیشتر از قبل
دستانم به زنگ نمی رسد!

 

"میلاد کاشانی"
دیدگاه ها (۱)

عزیز من زندگی بدون روزهای بد نمی‌شودبدون روزهای اشک و درد و ...

باﯾﺪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﻧ...

سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مروای بی‌بصر! من می‌روم؟ ...

مستی هر نگاه تو،به ز شراب و جام میکی ز سرم برون شود،یک نفس آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط