bipolar “ دو قطبی “ P3
#دو_قطبی P3
فلیکس _ هیونجین + هان @ لینو #
با سردرد بدی بیدار شد چی شده بود ؟ لینو رو کنارش دید که گریش گرفته و سریع بقلش کرد
# فک..فکر کردم به سم دست زدی…
سم ؟ منظورش چی بود ؟ وای این اتاق وحشتناکه چی تو سر لینو بود
از بقلش بیرون اومد
# چرا وارد اتاقم شدی ؟
_ عا… یک صدای بلند افتادن اومد فکر کردم از اتاقه ترسیدم و بازش کردم ببخشید فقط چرا اتاقت اینجوریه ؟
معلوم بود داره دروغ میگه… واقعا فکر کرده نمیفهمم ؟
# بهت میگم فقط قول بده به کسی چیزی نگی من بچه بودم به عکاسی علاقه داشتم برای همین زیاد عکس دارم از همون اول از چیز های تیز و خطرناک خوشم میومد و نگه میداشتم به خاطر اینکه قضاوت نشم هیچ وقت به کسی نگفتم و راستی میخوای دروغ بگی اینقدر ضایع نباش
_ عا چیزه… منظورم…
# عیبی نداره قبلا هان هم کنجکاوی کرده بود درک میکنم
چه جوری به لینو شک کرده بود ؟ واقعا نمیفهمه باید چیکار کنه
+ هیییی شما دوتا کجا موندینننن
سر میز غذا :
@ راستی بچه ها نظرتون چیه یک سفری بریم ؟
_ ایده خوبیه خیلی وقته جایی نرفتیم
این موضوع به نفعش بود میتونست بیشتر زیر نظر بگیرشون و ثابت کنه اونا قاتل خانوادش نیستن
یک هفته گذشت و بالاخره به سمت جنگل حرکت کردن قرار بود سفر جالبی بشه
ولی فلیکس حس بدی داشت احساس میکرد یکی داره دنبالشون میکنه ولی محل نداد
یک جا برای استراحت وایستادن
_ من میرم یک دوری بزنم حالم زیاد خوب نیست
+ باشه فقط دور نشو
همینجور که کنار دریاچه نشسته بود احساس کرد یکی داره نزدیکش میشه
روشو برگردوند و پسری با ماسک بهش حمله کرد توی اب انداختش
لعنتی فلیکس شنا کردن بلد نبود و داشت غرق میشد
* نگاهش کن چقدر ترسیده
از اب انداختش بیرون و چاقوش رو کنار گردن فلیکس گذاشت
* صدات در نیاد جوجه وگرنه بد میبینی
فلیکس _ هیونجین + هان @ لینو #
با سردرد بدی بیدار شد چی شده بود ؟ لینو رو کنارش دید که گریش گرفته و سریع بقلش کرد
# فک..فکر کردم به سم دست زدی…
سم ؟ منظورش چی بود ؟ وای این اتاق وحشتناکه چی تو سر لینو بود
از بقلش بیرون اومد
# چرا وارد اتاقم شدی ؟
_ عا… یک صدای بلند افتادن اومد فکر کردم از اتاقه ترسیدم و بازش کردم ببخشید فقط چرا اتاقت اینجوریه ؟
معلوم بود داره دروغ میگه… واقعا فکر کرده نمیفهمم ؟
# بهت میگم فقط قول بده به کسی چیزی نگی من بچه بودم به عکاسی علاقه داشتم برای همین زیاد عکس دارم از همون اول از چیز های تیز و خطرناک خوشم میومد و نگه میداشتم به خاطر اینکه قضاوت نشم هیچ وقت به کسی نگفتم و راستی میخوای دروغ بگی اینقدر ضایع نباش
_ عا چیزه… منظورم…
# عیبی نداره قبلا هان هم کنجکاوی کرده بود درک میکنم
چه جوری به لینو شک کرده بود ؟ واقعا نمیفهمه باید چیکار کنه
+ هیییی شما دوتا کجا موندینننن
سر میز غذا :
@ راستی بچه ها نظرتون چیه یک سفری بریم ؟
_ ایده خوبیه خیلی وقته جایی نرفتیم
این موضوع به نفعش بود میتونست بیشتر زیر نظر بگیرشون و ثابت کنه اونا قاتل خانوادش نیستن
یک هفته گذشت و بالاخره به سمت جنگل حرکت کردن قرار بود سفر جالبی بشه
ولی فلیکس حس بدی داشت احساس میکرد یکی داره دنبالشون میکنه ولی محل نداد
یک جا برای استراحت وایستادن
_ من میرم یک دوری بزنم حالم زیاد خوب نیست
+ باشه فقط دور نشو
همینجور که کنار دریاچه نشسته بود احساس کرد یکی داره نزدیکش میشه
روشو برگردوند و پسری با ماسک بهش حمله کرد توی اب انداختش
لعنتی فلیکس شنا کردن بلد نبود و داشت غرق میشد
* نگاهش کن چقدر ترسیده
از اب انداختش بیرون و چاقوش رو کنار گردن فلیکس گذاشت
* صدات در نیاد جوجه وگرنه بد میبینی
۲۳۷
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.