bipolar “ دو قطبی “ P4
#دو_قطبی P4
فلیکس _ هیونجین + هان @ لینو #
خیلی ترسیده بود و دستاش میلرزید فرد ناشناسی چاقو رو جای گردنش گرفته بود
* من برات اشنا نیستم ؟
_ ن..نه نمیشناسمت فقط.. ولم کن
* اگه میخوای زنده بمونی باهام بیا
مرد همینطور که چاقو رو جای گردنش گذاشته بود به سمت کلبه ای که هیچ کس نبود هدایتش کرد
* بیا اینجا بشین و دستات بده
فرد ناشناس دستای فلیکس به صورت وحشتناک محکمی بست و اونو گوشه دیوار گره زد و لباس هاشو در اورد
* اوه چه بدن سفید و خوبی
_ ت..تروخدا و..ولم کن
از شدت گریه کردن نفسش بند اومده بود مرد ناشناس داشت بدنش رو لمس میکرد و لب هاشو به صورت وحشیانه ای گاز میگرفت و کبود میکرد
_ ن..نکنن التماست میکنم…
* اه پسره رومخ چرا اینقدر حرف میزنی باید یک کاری کنم ببندی ؟
پاشد و کل آب جوش روی گاز رو برداشت و روی بدن فلیکس ریخت و باعث جیغ بلندش شد
مرد فلیکس رو در همون حال رها کرد و از کلبه بیرون رفت
خدایا چه اشتباهی کرده بود که این بلا ها سرش میاد ؟ درحد مرگ مشغول گریه کردن بود و بدنش به شدت میسوخت
# وای این پسر کجا رفته !؟
+ فکر کنم همه جا رو گشتیم داره شب میشه وای خیلی نگرانم
همینطور که داشتن رد میشدن فرد ناشناسی رو دیدن
@ هی ! اون گردنبند فلیکس نیست !؟
+ راست میگی !
سریع به سمت فرد ناشناس رفتن ولی با دیدن چاقو خونی که در جیب داشت ترسیدن باید حمله میکردن ؟
احتمالا بلایی سر فلیکس اورده بود برای همین بدون صبر به سمت فرد حمله کردن و روی زمین انداختنش و چاقو رو ازش گرفتن
+ تو دوست مارو میشناسی نه گردنبندش دست تو چیکار میکنه !؟
* اوه باید حواسم میبود سه نفر دیگه هم اینجا هستن البته مهم هم نیست اون پسر بی عرضه حتی به دردمم نخورد
# من..منظورت چیه ؟ با فلیکس چیکار کردی ؟
مرد که دید فایده ای نداره تصمیم گرفت فلیکس رو برگردونه و بره
* دنبالم بیاین ولی اگه بزارم برین هیچ وقت نباید برگردین و چیزی بگین
وارد کلبه شدن با دیدن فلیکس با بدنی کبود و سوخته و صورت خونی که از حال رفته نفسشون بند اومد
+ تو..توی عوضیییی چیکار کردییی ؟
* گفتم که اجازه بدم برین باید خفه خون بگیرین و گمشین
سریع به سمت فلیکس رفتن و دستاش رو باز کردن… درحدی محکم بود که ردش مونده بود و دستاش کبود شده بود چند ساعت تو این وضع بود ؟
با دیدنش اشک از چشماش سرازیر شد هنوز بی هوش بود باید سریع از اونجا میبردنش
باهم بلندش کردن و سریع به سمت خونشون برگشتن
اون اشغال عوضی… هیچ وقت نمیبخشمش
و همشون غافل از اینکه سر فلیکس ضربه بدی خورده و معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد…
فلیکس _ هیونجین + هان @ لینو #
خیلی ترسیده بود و دستاش میلرزید فرد ناشناسی چاقو رو جای گردنش گرفته بود
* من برات اشنا نیستم ؟
_ ن..نه نمیشناسمت فقط.. ولم کن
* اگه میخوای زنده بمونی باهام بیا
مرد همینطور که چاقو رو جای گردنش گذاشته بود به سمت کلبه ای که هیچ کس نبود هدایتش کرد
* بیا اینجا بشین و دستات بده
فرد ناشناس دستای فلیکس به صورت وحشتناک محکمی بست و اونو گوشه دیوار گره زد و لباس هاشو در اورد
* اوه چه بدن سفید و خوبی
_ ت..تروخدا و..ولم کن
از شدت گریه کردن نفسش بند اومده بود مرد ناشناس داشت بدنش رو لمس میکرد و لب هاشو به صورت وحشیانه ای گاز میگرفت و کبود میکرد
_ ن..نکنن التماست میکنم…
* اه پسره رومخ چرا اینقدر حرف میزنی باید یک کاری کنم ببندی ؟
پاشد و کل آب جوش روی گاز رو برداشت و روی بدن فلیکس ریخت و باعث جیغ بلندش شد
مرد فلیکس رو در همون حال رها کرد و از کلبه بیرون رفت
خدایا چه اشتباهی کرده بود که این بلا ها سرش میاد ؟ درحد مرگ مشغول گریه کردن بود و بدنش به شدت میسوخت
# وای این پسر کجا رفته !؟
+ فکر کنم همه جا رو گشتیم داره شب میشه وای خیلی نگرانم
همینطور که داشتن رد میشدن فرد ناشناسی رو دیدن
@ هی ! اون گردنبند فلیکس نیست !؟
+ راست میگی !
سریع به سمت فرد ناشناس رفتن ولی با دیدن چاقو خونی که در جیب داشت ترسیدن باید حمله میکردن ؟
احتمالا بلایی سر فلیکس اورده بود برای همین بدون صبر به سمت فرد حمله کردن و روی زمین انداختنش و چاقو رو ازش گرفتن
+ تو دوست مارو میشناسی نه گردنبندش دست تو چیکار میکنه !؟
* اوه باید حواسم میبود سه نفر دیگه هم اینجا هستن البته مهم هم نیست اون پسر بی عرضه حتی به دردمم نخورد
# من..منظورت چیه ؟ با فلیکس چیکار کردی ؟
مرد که دید فایده ای نداره تصمیم گرفت فلیکس رو برگردونه و بره
* دنبالم بیاین ولی اگه بزارم برین هیچ وقت نباید برگردین و چیزی بگین
وارد کلبه شدن با دیدن فلیکس با بدنی کبود و سوخته و صورت خونی که از حال رفته نفسشون بند اومد
+ تو..توی عوضیییی چیکار کردییی ؟
* گفتم که اجازه بدم برین باید خفه خون بگیرین و گمشین
سریع به سمت فلیکس رفتن و دستاش رو باز کردن… درحدی محکم بود که ردش مونده بود و دستاش کبود شده بود چند ساعت تو این وضع بود ؟
با دیدنش اشک از چشماش سرازیر شد هنوز بی هوش بود باید سریع از اونجا میبردنش
باهم بلندش کردن و سریع به سمت خونشون برگشتن
اون اشغال عوضی… هیچ وقت نمیبخشمش
و همشون غافل از اینکه سر فلیکس ضربه بدی خورده و معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد…
۷۱۲
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.