گفت حالا که داری میری
گفت حالا که داری میری
یه حرفی بزن
یه کاری کن تا اروم بگیره این دلم
یه چیزی بگو که در نبودنت قوت قلبم باشه
زل زدم تو چشماش و گفتم
بهت قول میدم ...
که دوباره در یک سرزمینی دیگر
در یک هوایی دیگر
در جهانی که رنگ آسمان روزش به رنگ چشماته
ما دوباره همدیگر رو خواهیم دید
و من بهت قول میدم
که اگه حتی از خاک اندام پوسیده ام
درخت تاکی تنیده باشد
تو را خواهم شناخت
و انگاه
برخیزم و تو را چون روز اول بخواهمت...
یه حرفی بزن
یه کاری کن تا اروم بگیره این دلم
یه چیزی بگو که در نبودنت قوت قلبم باشه
زل زدم تو چشماش و گفتم
بهت قول میدم ...
که دوباره در یک سرزمینی دیگر
در یک هوایی دیگر
در جهانی که رنگ آسمان روزش به رنگ چشماته
ما دوباره همدیگر رو خواهیم دید
و من بهت قول میدم
که اگه حتی از خاک اندام پوسیده ام
درخت تاکی تنیده باشد
تو را خواهم شناخت
و انگاه
برخیزم و تو را چون روز اول بخواهمت...
۹۵۰
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.