یه مدت طولانی به دیوار خیره شده بود

یه مدت طولانی به دیوار خیره شده بود
گفتم : چته، خوبی؟
همونجور خیره مونده بود به دیوار
گفتم : با توأم! چرا زل زدی به دیوار؟
گفت : هیچی؛ دارم گریه میکنم.
گفتم : گریه میکنی؟! پس کو اشکات؟
گفت : میریزمشون توو خودم.
گفتم : ولی دیروز که قصه ی منو شنیدی، کلی برام اشک ریختی!
گفت : آره، واسه تو اشک ریختم، اما گریه هایی که آدم واسه خودش میکنه، هیچوقت اشک نداره.
دیدگاه ها (۲)

ﻫﻨﮕـــﺎﻣــے ﮐﻪ ﺩﻝ ﮐﺴــــے ﺭﺍ ﻣﯿﺸﮑﻨـــے،ﺻـــﺪﺍے ﺷﮑﺴﺘــــﻨﺶ ﺭﺍ...

خــــــــــدایا...؟!、、میشود امشـــــــب...؟!、همین امشـــــــ...

ﻋــﺸـــﻖ ﺭﺍ . . .ﺑـﺎ ﻫـَََـﺮﮐــَََـﺲ ﺗــََـﺠــﺮُُﺑــﻪ ﻧــَََ...

الهینمیـدانمکُجـــــا ؟کِــــــی ؟کـــــــدام روز ؟چـــــــه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط