قبل اینکه وارد ایستگاه مترو بشم، به اندازه یه چارراه با م
قبل اینکه وارد ایستگاه مترو بشم، به اندازه یه چارراه با من هم مسیر و جلوتر از من حرکت می کردن. سی رو رد کرده بودن، سیبیلو و یحتمل فعله. از یه دکه روزنامه فروشی که من تیتر روزنامه هاشو دید می زدم، دونگی یه سیگار برگ خریدن. کمی با تعجب و جوری که معلوم بود اولین تجربه سیگار برگشونه، بعد کلی فندک زدن و دست به دست، سیگارو روشن کردن. یکی دو جا هم واستادن و از همدیگه در حال سیگار برگ کشیدن عکس گرفتن. از پشت سر که حرکت می کردم تقلا و دود و دمشون رو می دیدم. انقدر برای نگه داشتن شعله عرق ریختن و دست به دست کردن و از محیط غافل بودن که یه جا کم بود یه ماشین بهشون بزنه.به ایستگاه که رسیدیم، به قاعده سیگار برگ احتمال دادم الانه که سر سیگاری که با اون همه تقلا کمتر از یک سانت سوخته بود رو قیچی کنن و مابقیشو بذارن برای بعد اما سیگارو انداختن زمین و حالا هرچی تقلا برای روشن شدن شده بود، داشت صرف خاموش شدن می شد. اولی چند بار لگد کرد اما سیگار خاموش نشد و دومی هم یکی دوبار پرید روش تا بالاخره خلاص شدن. چش تو چش که شدیم با خنده گفتم :"با این زحمت روشن نگهش داشتید چرا نکشیده بیخیالش شدید؟"، کوتاه قد تره که تقریبن جفت چشمش زیر کلاهش بود ، دهن زیر شال مخفی بود و فقط حرکت سیبیلاش معلوم بود، باعصبانیت گفت:" لامصب تموم نمی شد، ناشتایی هم نخوردیم دهنمون بوی گُه گرفته دودشم که لاکردار عین گازوییله، حالا خوبه رفیقم بود و خود به خدایی خیلی کمک کرد اما هرچی تقلا کردیم دیدیم ازعهدش در نمیایم بخوایم منتظر بمونیم تموم بشه باید کار و زندگی رو ول کنیم تا فردا پک بزنیم که خب نمیشه ، کارگر ساختمون جماعت یه روز نره سرکار گشنه می میره!".
telegram.me/kasra_lv_k
#سیگار_برگ #مترو
telegram.me/kasra_lv_k
#سیگار_برگ #مترو
۲.۵k
۲۱ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.