p28
p28
ویو ا/ت :
+ لینااااااااااااااا
٪ وقتی دیدم اون آقاهه داره بابامو میزنه ترسیدم یکم رفتم عقب که یهو یه نوری دیدم انگار ماشین بود یهو خورد بهم و دیگه هیچی نفهمیدم
+ دیدم یه ماشین زده به لینا دست و پاهام شل شده بود نمیدونستم باید چه کار کنم فقط گریه میکردم
_ دیدم یهو ا/ت جیغ کشید و با صحنه ای که دیدم چشمام چهارتا شده بود سریع لینا رو بغل کردم و گذاشتمش توی ماشین ا/ت هم باباشو بغل کرد و گذاشت توی ماشین
+ تهیونگ تورو خداااا تند برووو
_ باشه عزیزمنگران نباش
+ توی اون لحظه وقتی گفت عزیزم زیاد تعجب نکرده بودم چون همش فکرم پیش لینا و بابام بود
+ رسیدیم بیمارستان و تهیونگ لینا رو بغل کرده بود و منم بابام رو
_ هوووووووی کسی توی این بیمارستان لعنتی نیستتتتت کمککککک
پرستار : آقا آرومتر اینجا بیمارستانه
+ کمکککککک کنیددددددددددد ( گریههه )
+ پرستارا لینا و بابامو بردن اتاق عمل چون بابامو انقدر تهیونگ زده بود کل صورتش خونی بود
+ رفتم پشت در اتاق عمل نشستم و گریه میکردم
_ ا/ت رو زمین نشین بیا...
+ حرررررررفففف نزننننن( داد)
_ اگه نمیخواین بفرستمت کنار بابات سر من داد نزن
+ تووووووو چقدرررر بی ابرویییی وضعیت منو نکاه کن بعدش....
+ داشتم حرف میزدم که با سوزشی کنار صورتم دیگه حرفی نزدم
_ جرعت داری یه باز دیگه حرف بزن
+ دیگه هیچی نگفتم و همش فکر بابام و لینا بودم
* بعد ۴ ساعت
+ ۴ ساعت گذشته بود و خبری از بابام و لینا نبود
+ خیلی عصبی بودم و حرکاتام دست خودم نبود پاشدم رفتن پیش تهوینگ و گفتم
+ ببین یه خدا اگه بلایی سر لینا و بابام بیاد میرم به پلیسا میگم که مافیایی و طلاهارو کجا گذاشتی
_ به به میبینم تهدیدم میکنی
+ بهت اخطار دادم توی این مدت خیلی اذیتم کردی دیگه تحمل ندارم
_ باشه ...پس اگه منو لو دادی با خانوادت برای همیشه خداحافظی کن
+ با این حرفش بدنم لرزید و بهش گفتم
+ تهیونگ لطفا بیخیال من شو من دلم برای خانوادم تنگ شده
نمیزاری برم بیرون نمیزاری با دوستام خوش بگذرونم اصلا نزاشتی من جوونیمو بکنم
_ حوصله بحث باهاتو ندارم انقدر..
+ داشت حرف میزد که صدای در اومد بدو بدو رفتم سمت دکتر
+ آقای دکتر تورو خدا بهم بگید چه اتفاقی افتاده ...( گریه )
_ حالشون خوبه؟
دکتر : ...
....
خماری بمانید دوستان(:🐦⬛🛹🦋
شرطا :
۴۰ لایک
۳۰ کامنت (:
ببینم چه میکنید(:
ویو ا/ت :
+ لینااااااااااااااا
٪ وقتی دیدم اون آقاهه داره بابامو میزنه ترسیدم یکم رفتم عقب که یهو یه نوری دیدم انگار ماشین بود یهو خورد بهم و دیگه هیچی نفهمیدم
+ دیدم یه ماشین زده به لینا دست و پاهام شل شده بود نمیدونستم باید چه کار کنم فقط گریه میکردم
_ دیدم یهو ا/ت جیغ کشید و با صحنه ای که دیدم چشمام چهارتا شده بود سریع لینا رو بغل کردم و گذاشتمش توی ماشین ا/ت هم باباشو بغل کرد و گذاشت توی ماشین
+ تهیونگ تورو خداااا تند برووو
_ باشه عزیزمنگران نباش
+ توی اون لحظه وقتی گفت عزیزم زیاد تعجب نکرده بودم چون همش فکرم پیش لینا و بابام بود
+ رسیدیم بیمارستان و تهیونگ لینا رو بغل کرده بود و منم بابام رو
_ هوووووووی کسی توی این بیمارستان لعنتی نیستتتتت کمککککک
پرستار : آقا آرومتر اینجا بیمارستانه
+ کمکککککک کنیددددددددددد ( گریههه )
+ پرستارا لینا و بابامو بردن اتاق عمل چون بابامو انقدر تهیونگ زده بود کل صورتش خونی بود
+ رفتم پشت در اتاق عمل نشستم و گریه میکردم
_ ا/ت رو زمین نشین بیا...
+ حرررررررفففف نزننننن( داد)
_ اگه نمیخواین بفرستمت کنار بابات سر من داد نزن
+ تووووووو چقدرررر بی ابرویییی وضعیت منو نکاه کن بعدش....
+ داشتم حرف میزدم که با سوزشی کنار صورتم دیگه حرفی نزدم
_ جرعت داری یه باز دیگه حرف بزن
+ دیگه هیچی نگفتم و همش فکر بابام و لینا بودم
* بعد ۴ ساعت
+ ۴ ساعت گذشته بود و خبری از بابام و لینا نبود
+ خیلی عصبی بودم و حرکاتام دست خودم نبود پاشدم رفتن پیش تهوینگ و گفتم
+ ببین یه خدا اگه بلایی سر لینا و بابام بیاد میرم به پلیسا میگم که مافیایی و طلاهارو کجا گذاشتی
_ به به میبینم تهدیدم میکنی
+ بهت اخطار دادم توی این مدت خیلی اذیتم کردی دیگه تحمل ندارم
_ باشه ...پس اگه منو لو دادی با خانوادت برای همیشه خداحافظی کن
+ با این حرفش بدنم لرزید و بهش گفتم
+ تهیونگ لطفا بیخیال من شو من دلم برای خانوادم تنگ شده
نمیزاری برم بیرون نمیزاری با دوستام خوش بگذرونم اصلا نزاشتی من جوونیمو بکنم
_ حوصله بحث باهاتو ندارم انقدر..
+ داشت حرف میزد که صدای در اومد بدو بدو رفتم سمت دکتر
+ آقای دکتر تورو خدا بهم بگید چه اتفاقی افتاده ...( گریه )
_ حالشون خوبه؟
دکتر : ...
....
خماری بمانید دوستان(:🐦⬛🛹🦋
شرطا :
۴۰ لایک
۳۰ کامنت (:
ببینم چه میکنید(:
۴۱.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.