جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۳۸
ا.ت : جدییی ؟ بابا تو دیگه کی هستی ( خنده ) ... ولی کوک ؟
کوک : جانم بانو
ا.ت : بگیرینشاااااا
کوک : گفتم باشه دیگه
ا.ت : خوبه مرسی
کوک : خب من دیگه برم بگم موشا رو بگیرن هوا هم الان سرده زود بگیرنشون بریم داخل خونه
ا.ت : باشه باشه
کوک : آفرین جوجوم ( لپای ا.ت رو کشید )
ا.ت : ( لبخند )
ویو کوک : رفتم و به بادیگاردا سپردم موشارو بگیرن خودمم یه زنگ زدم به فیلیکس ( الکس ) ببینم بابای ا.ت یا پدرجان رو مرخص کردن یا نه
☆ مکالمه این دو جیگر
الکس ( فیلیکس) : جانم کوکی
کوک : صدبار بهت گفتم بهم کوکی نگو
الکس : مرسی منم خوبم شما خوبی ؟
کوک : الکس میخوام جرت آقا جون حالش چطوره ؟
الکس : خوبه شوهر خواهر خنگم ... سلام میرسونه و گفت به ا.ت بگی ۲ روز دیگه باید عروسی بگیرید حتما
کوک : اوممم اوکی به آقا جون سلام برسون کی مرخص میشه ؟
الکس : همین امشب
کوک : اوکیه پاشین بیاین اینجا ا.تم دلش تنگ شده
الکس : حتما میایم
کوک : اوکیه پس من برم به آقا جون حتما سلام برسونیاااا و امشب حتما بیاین شبم میمونین اینجا
الکس : اوکیه آقا جونم سلام رسوند راستی به آبجی خوشگلمم سلام برسون
کوک : باشه من بگم خدمتکارا اتاقاتون رو آماده کنن ... کار نداری مشتی ؟
الکس : نه چاکر شماهم هستیم سلطان
کوک : نکریم داش فعلا
الکس : تو قلبمی داش ... فدات فعلا
ویو کوک : الان دیگه بادیگاردا موشارو گرفته بودن رفتم دیدم بعله هر ۵ تاشون رو گرفتن به خدمتکارا گفتم که دوتا اتاق آماده کنن و رفتم حیاط بزرگ عمارت ( باور کنین اونقدر بزرگه باید بهش گفت باغ ) تا به ا.ت بگم که الکس ( فیلیکس ) و آقا جون ( بابای ا.ت ) دارن میاد که دیدم رو تاب نشسته و داره تاب میره و با اون صدای بهشتیش آهنگ میخونه رفتم و محکم تر هلش دادم که گفت ...
ا.ت : وای کوک ترسیدم ... محکم تر هل بده کوکی
کوک : چشم فرشته خانم
☆ پرش زمانی بعد از تاب بازی
کوک : امشب داداشت و بابات میان اینجا بمونن
ا.ت : بابام مرخص شد ؟ ( کیوت و با ذوق )
کوک : آره خوشگل بانو ( محکم لپای ا.ت رو کشید و نگه داشت )
ا.ت : آخ جونننننننننن
( زنگ عمارت به صدا در اومد )
کوک : اومدن پاشو بریم
ا.ت : ایول ... اون چهار پا هارو گرفتی ؟
کوک : معلومه ... پاشو بریم منتظرن
ا.ت : اوکی ( دست کوک رو گرفت )
ویو ا.ت : ......
ادامه دارد ...
لایک ؟ کامنت ؟
# پارت ۳۸
ا.ت : جدییی ؟ بابا تو دیگه کی هستی ( خنده ) ... ولی کوک ؟
کوک : جانم بانو
ا.ت : بگیرینشاااااا
کوک : گفتم باشه دیگه
ا.ت : خوبه مرسی
کوک : خب من دیگه برم بگم موشا رو بگیرن هوا هم الان سرده زود بگیرنشون بریم داخل خونه
ا.ت : باشه باشه
کوک : آفرین جوجوم ( لپای ا.ت رو کشید )
ا.ت : ( لبخند )
ویو کوک : رفتم و به بادیگاردا سپردم موشارو بگیرن خودمم یه زنگ زدم به فیلیکس ( الکس ) ببینم بابای ا.ت یا پدرجان رو مرخص کردن یا نه
☆ مکالمه این دو جیگر
الکس ( فیلیکس) : جانم کوکی
کوک : صدبار بهت گفتم بهم کوکی نگو
الکس : مرسی منم خوبم شما خوبی ؟
کوک : الکس میخوام جرت آقا جون حالش چطوره ؟
الکس : خوبه شوهر خواهر خنگم ... سلام میرسونه و گفت به ا.ت بگی ۲ روز دیگه باید عروسی بگیرید حتما
کوک : اوممم اوکی به آقا جون سلام برسون کی مرخص میشه ؟
الکس : همین امشب
کوک : اوکیه پاشین بیاین اینجا ا.تم دلش تنگ شده
الکس : حتما میایم
کوک : اوکیه پس من برم به آقا جون حتما سلام برسونیاااا و امشب حتما بیاین شبم میمونین اینجا
الکس : اوکیه آقا جونم سلام رسوند راستی به آبجی خوشگلمم سلام برسون
کوک : باشه من بگم خدمتکارا اتاقاتون رو آماده کنن ... کار نداری مشتی ؟
الکس : نه چاکر شماهم هستیم سلطان
کوک : نکریم داش فعلا
الکس : تو قلبمی داش ... فدات فعلا
ویو کوک : الان دیگه بادیگاردا موشارو گرفته بودن رفتم دیدم بعله هر ۵ تاشون رو گرفتن به خدمتکارا گفتم که دوتا اتاق آماده کنن و رفتم حیاط بزرگ عمارت ( باور کنین اونقدر بزرگه باید بهش گفت باغ ) تا به ا.ت بگم که الکس ( فیلیکس ) و آقا جون ( بابای ا.ت ) دارن میاد که دیدم رو تاب نشسته و داره تاب میره و با اون صدای بهشتیش آهنگ میخونه رفتم و محکم تر هلش دادم که گفت ...
ا.ت : وای کوک ترسیدم ... محکم تر هل بده کوکی
کوک : چشم فرشته خانم
☆ پرش زمانی بعد از تاب بازی
کوک : امشب داداشت و بابات میان اینجا بمونن
ا.ت : بابام مرخص شد ؟ ( کیوت و با ذوق )
کوک : آره خوشگل بانو ( محکم لپای ا.ت رو کشید و نگه داشت )
ا.ت : آخ جونننننننننن
( زنگ عمارت به صدا در اومد )
کوک : اومدن پاشو بریم
ا.ت : ایول ... اون چهار پا هارو گرفتی ؟
کوک : معلومه ... پاشو بریم منتظرن
ا.ت : اوکی ( دست کوک رو گرفت )
ویو ا.ت : ......
ادامه دارد ...
لایک ؟ کامنت ؟
- ۵.۶k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط