فاجعه زمانی اتفاق افتاد که اولین بار عکستو دیدم تا ۱ ساعت
فاجعه زمانی اتفاق افتاد که اولین بار عکستو دیدم تا ۱ ساعت نگاش کردم اصلا نمیتونستم اذش دل بکنم اما تو مال یکی دیگ بودی چقدر حسودیم میشد به اون یکی دیگه یه مدت گذشت تا اینکه فهمیدم ناراحتی بهت پی ام دادم باهم حرف زدیم هرجوری شد تلاش کردم تا از اون دختره دل بکنی یه مدت گذشت گذشت انقدر از صب تا شب باهم حرف میزدیم که زمان از دستمون میرفت گذشت و گذشت لحظه دیدار رسید شب تاسوا بود خیلی بد سرما خورده بودی اومدی تو اون کوچه تاریک با یه اسلش سرمه ای خیلی مغرور بوی خیلی دوس داشتنی بودی منم با یه ژاکت سفید اومدم پیشت(یادته عاشق اون ژاکتم بودی) رسیدم خونه پی امتو ک باز کردم شوکه شدم گفته بودی میشه دنیام شی منم گفتم اره گفتی قول میدی همیشه پیشم باشی گفتم اره قول میدم از اینجا به بعد قصه عشق ما شروع شد روزا گذشت هرروز بیشتر از دیروز دیونه هم میشدیم بیشتر از همیشه برا هم میمردیم هرروز همو میدیدیم بدون هم انگاری چیزی گم کرده بودیم باهم کل تهرانو فتح کردیم دوسال گذشت از اون رابطه اتیشی فقط یه خاکستر مونده بود که منتظر باد بود تا بیاد و این رابطرو تموم کنه اطرافیان خسته شدن اذیت کردنمون همه میخواستن جدا بشیم همههههه تا اینکه دعوامون شد همه گفتن از دوریه همه نزدیک امتحانای خرداد بود که خانواده ها قرار عقدمون گذاشتن تا بعد امتحانا عقد کنیم خیلی خوشحال بودم درسته قهر بودیم اما غرق شادی بودم با خیال اسوده دنبال لباس عقد میگشتم ی ماه میشد که باهم حرف نمیزدیم اما دلم قرص بود به بودنت تا اینکه عکستو با یه غریبه دیدم تو اینستا کاش اون لحظه میمردم نفسم بالا نمیومد داشتم جون میدادم لباسامو نفهمیدم چطور پوشیدم و چطور از خونه زدم بیرون ب اولین مغازه که رسیدم سیگار گرفتم رفتم نشستم یه گوشه سیگارو با سیگار روشن کردم انقد کشیدم تا باور کنم یکی دیگ اومد جام اه کشیدم ضجه زدم گریه کردم سوختم با سیگارم پاهام مال خودم نبود نفهمیدم چیشد چشم باز کردم دیدم همه جا سفیده گفتم اوس کریم بری پیش خودت منو دمت گرم اما از بخت بدم زنده بودم جرات خودکشی نداشتم روز بعدش دیدم انلاین نیس رفتم دم خونشون زنگ خونشونو نزدم ک بفهمه منم زنگ یکی از همسایه هارو زدم دم خونشون ک رسیدم در زدم درو باز کرد از چیزی ک دیدم دوباره مردم از خوش شانس بودنم دوستم پیشم بود نگاش کردم نگام کرد نفهمیدم چی شد جوری زدم تو گوشش که انگشتای خودم کبود شد اینو ب اون زدم تا باور کنم خودم زندم همه چیز عین حقیقت بود رفتم پایین منتظر موندم تا بیاد اومد اما با عشق جدیدش .عشقشو سپرد ب دوستش اومد پیش رفیقم گف من با این دختره کاری ندارم اما بیا با تو کار دارم با رفیقم حرف زد حرف زد حرف زد و بین این حرفا منو مث تفاله پرت کرد دور منو فروخت ب کسی که دو روز بود وارد دنیاش شده بود ،۸ ماه مریض شد عین همه روزاش براش مردم باهاش خندیدم گریه کردم به پاش سوختم اما اون منو انداخت دور خیلی ساده اخرین جمله ای که بهم گفت این بود "شاید با این دختره ی روز کات کنم شاید فردا شاید ماه بعد شاید صد سال دیگ اگ دوسم داری منتظرم بمون "اینجوری شد که دفتر عشقمون بسته شد،باید منتظر بمونم؟
۲۶.۴k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.