امان از خواب های دم صبح

.
امان از خواب های دم صبح....
رویای سر صبح آدمها، بوی طلوع می دهد و واقعی تر جلوه میکند..‌..
هرچه نور، بیشتر روی پلک ها می دود، رویایشان طلایی تر می شود....
دیدنِ رویای آدمها..... تصویرٍزنده ی همین آدمهای جان گرفته در خواب، دم صبح، حتا پس از به صدا درآمدن ساعت شماطه دار، فکر را با خودش میکشد تا راه دور.... و مگر میشود از فکرشان خلاص شد؟
مگر حسرت خواب ناتمام مانده، دست از چشمها میکشد؟!
همین خواب های ناتمام است که به رویاهای طول ِ روز رنگ می‌زند.
رویاهای میانه ی روز، که رنگ طلایی آفتاب را باخته اند و نقره ای شده اند، تار و پود می شوند و آدمی، قصه و افسانه های جا مانده از خیال را رشته میکند و میبافد و پهن میکند زیر پا، زیر سر، توی دل و روی تنِ عریان. و آخرین پودِ همین خیالبافی های روز را به اولین تارِ شب گره میزند. باشد که به وقت خواب، رویای همان آدمهای در خواب دیده، رنگ بپاشد به سیاه و سفیدی میانه ی شب و تلألو بگیرد از گٙرد همان طلای دمِ صبح.
.
.
از آدم های خیالی و نقش گرفته در خواب که بگذریم٬ میماند آدمهایی که بوی واقعیت میدهند....بوی زندگی.... برای من، این آدمها بوی نرگس میدهند..بوی دسته های فردِ نرگس....
دیدگاه ها (۳)

.از در اومد تو... چشماش برق میزد، مثل همین گوجه های تو دل بر...

.تو همیشه بوی راه را دوست داشتی...بوی جاده های شب را.میگفتی ...

.شاید رسم زمانه است به هر چیزی که عشق بورزی از آن محروم میشو...

پرسیده بودم چه بویی پرتتان می‌کند به روزهای بچگی؟ جواب داده ...

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁹

فقط کنار تو..!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط