گیسو کمند part:۴4
گیسو کمند _part:۴4
اگه ی روز ب عمرمم بمونه من لئونو بیخیال میشم این لاابالی و حتما میکوشم چ خودشو بالام میگیره
وقتی میخاست تو ماشینش بشینه تو دلم بخدا التماس میکردم ک کمک بیاد کم مونده بود پاشم انقدر جیغ و زاری کنم وای وای وایی ک این پیرمردع از کلبه هراسون امد بیرون و بی هوا گفت:علیسان ...علیسان ¿کجا پسرم
علیسان در پاترولشو محکم بست ک جای زخمم سوخت از تو داشتم منفجر میشدم ولی با ی پوزخند واضح داشتم ب پسری روبرم ک از بی احساسی و وقیحی و بی روحی و صددرصد گستاخی وبجای خاک درست شدع بود با ژست خاصی برگشت طرف پیرمرده که الان دقیقا مقابلش بود وگفت؛جانم عمو !
ن بازم نظرم راجبش عوض نمیشه و بازم ازش متنفرم
پیرمرده ک دیگه کلافه شده بود با غر غر کنان گفت:علیسان کجا میری زدی بازوی دختررو داغون کردی الان داری میزاریو میری واقعا ک پسرم از تو دیگه بعید بود
اصلا بمن نگاهی نمینداخت انگار منی وجود نداره اصلن بدرک
پسرع ی عقده ای بهش چشم غره رفتم دیگه دردم طاقت فرسا شده بودو از درد لبمو گاز گرفته بودمو و چشامو هعی بازو بسته میکردم تا نریزن این اشکای بیشعور بی موقعم و پای چپم بدون مهار میلرزوندم از منم کله خر تر بود ؟اره چند متر اونورترتع
دستمو ک ب بازوی زخمیم گرفته بودم کاملا غرق خون شده بودو و مایع قرمز رنگ و گرمی از وسطای انگشتم سر میخوردو میریخت
سرم واقعن درد میکرد ب کلمه ی واقعی داشتم میمردم و هیچ کس کاری نمیکرد فقط بخاطر اشتباه لجاجت خودم من ن من ن همشون مقصرن من نیستم
برای اولین بار موفق شدم اشکامو مهار کنم
صدای امبولانسو از دور میشنیدم و این پیرمردع کی دست بکار واسه پاک کردن خون دستم شده برد نمیدونم
وجود علیسانو بالای سرم حس کردم استغفر و الله هی گفتم چشام چرا همه جارو تار میدید ولی اب دهنمو صدا دار قورت دادم و چند بار پلک زدم و چشامو ک مایل ب بسته شدن بودنو تا حد امکان باز کردم حالت تهوع داشتم
-دختره پرویی هستی ...ولی نفهمیدیم چرا اون روز بدون دلیل فرار کردی ک اونم میفهمیم
با نفرت سرمو بالا اوردم و کامل تو چشای سبز عسلیش خیرع شدم ی حسی تو وجودم منو قلقلک میداد حس نفرت حس خشم یا شعله های انتقام بچه گانه ای ک تو ذهنم واسه اینا کشیده بودم بود
و گفتم ؛خیلی پشیمونم !با حالتی ک معلوم بود مسخرم میکنه متفکر خیرم شدو گفت ؛عه واقعن ..از چی ؟
+نزاشتم ی عوضی از این دن
اگه ی روز ب عمرمم بمونه من لئونو بیخیال میشم این لاابالی و حتما میکوشم چ خودشو بالام میگیره
وقتی میخاست تو ماشینش بشینه تو دلم بخدا التماس میکردم ک کمک بیاد کم مونده بود پاشم انقدر جیغ و زاری کنم وای وای وایی ک این پیرمردع از کلبه هراسون امد بیرون و بی هوا گفت:علیسان ...علیسان ¿کجا پسرم
علیسان در پاترولشو محکم بست ک جای زخمم سوخت از تو داشتم منفجر میشدم ولی با ی پوزخند واضح داشتم ب پسری روبرم ک از بی احساسی و وقیحی و بی روحی و صددرصد گستاخی وبجای خاک درست شدع بود با ژست خاصی برگشت طرف پیرمرده که الان دقیقا مقابلش بود وگفت؛جانم عمو !
ن بازم نظرم راجبش عوض نمیشه و بازم ازش متنفرم
پیرمرده ک دیگه کلافه شده بود با غر غر کنان گفت:علیسان کجا میری زدی بازوی دختررو داغون کردی الان داری میزاریو میری واقعا ک پسرم از تو دیگه بعید بود
اصلا بمن نگاهی نمینداخت انگار منی وجود نداره اصلن بدرک
پسرع ی عقده ای بهش چشم غره رفتم دیگه دردم طاقت فرسا شده بودو از درد لبمو گاز گرفته بودمو و چشامو هعی بازو بسته میکردم تا نریزن این اشکای بیشعور بی موقعم و پای چپم بدون مهار میلرزوندم از منم کله خر تر بود ؟اره چند متر اونورترتع
دستمو ک ب بازوی زخمیم گرفته بودم کاملا غرق خون شده بودو و مایع قرمز رنگ و گرمی از وسطای انگشتم سر میخوردو میریخت
سرم واقعن درد میکرد ب کلمه ی واقعی داشتم میمردم و هیچ کس کاری نمیکرد فقط بخاطر اشتباه لجاجت خودم من ن من ن همشون مقصرن من نیستم
برای اولین بار موفق شدم اشکامو مهار کنم
صدای امبولانسو از دور میشنیدم و این پیرمردع کی دست بکار واسه پاک کردن خون دستم شده برد نمیدونم
وجود علیسانو بالای سرم حس کردم استغفر و الله هی گفتم چشام چرا همه جارو تار میدید ولی اب دهنمو صدا دار قورت دادم و چند بار پلک زدم و چشامو ک مایل ب بسته شدن بودنو تا حد امکان باز کردم حالت تهوع داشتم
-دختره پرویی هستی ...ولی نفهمیدیم چرا اون روز بدون دلیل فرار کردی ک اونم میفهمیم
با نفرت سرمو بالا اوردم و کامل تو چشای سبز عسلیش خیرع شدم ی حسی تو وجودم منو قلقلک میداد حس نفرت حس خشم یا شعله های انتقام بچه گانه ای ک تو ذهنم واسه اینا کشیده بودم بود
و گفتم ؛خیلی پشیمونم !با حالتی ک معلوم بود مسخرم میکنه متفکر خیرم شدو گفت ؛عه واقعن ..از چی ؟
+نزاشتم ی عوضی از این دن
۸.۰k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.