میان هجمه غمها، خیالت را سپر کردم
میان هجمه غمها، خیالت را سپر کردم
دمی با بغض تنهایی، به چشمانت سفر کردم
به روی شاخه پیچک، نوشتم بودنت جاری است
تمام بی تو بودن را، زِ افکارم به در کردم
نبین آرامِ آرامم، سکوتم غرش غمهاست
که من از شطِ این تقدیر، به صد طوفان گذر کردم
مرا از شوق دیدارت، قراری مانده در دل نیست
برای لمس این رویا، زِ هر شادی حذر کردم
به گوشم قصه ای خواندی، پُرَم از لمس پایانش
بمان پیشم که من حتی خدا را هم خبر کردم
غزل را جملگی بستم که او هم خوب می داند
دلیل زندگی چشمی است که من بر آن نظر کردم...ا.
#F
@,,,,D
دمی با بغض تنهایی، به چشمانت سفر کردم
به روی شاخه پیچک، نوشتم بودنت جاری است
تمام بی تو بودن را، زِ افکارم به در کردم
نبین آرامِ آرامم، سکوتم غرش غمهاست
که من از شطِ این تقدیر، به صد طوفان گذر کردم
مرا از شوق دیدارت، قراری مانده در دل نیست
برای لمس این رویا، زِ هر شادی حذر کردم
به گوشم قصه ای خواندی، پُرَم از لمس پایانش
بمان پیشم که من حتی خدا را هم خبر کردم
غزل را جملگی بستم که او هم خوب می داند
دلیل زندگی چشمی است که من بر آن نظر کردم...ا.
#F
@,,,,D
۶۱۷
۱۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.