چند پارتی نامجون
چند پارتی نامجون
{درخواستی}
یوری:...باشه...پس من میرم...تو با....کسی که دوسش داری ازدواج کن...منم میرم پیه زندگیم....امیدوارم همیشه شاد باشی نامی....کاش...تویه زمان درست و مکان درست همو میدیدیم......تا آخر عمرم عاشقتم
کیف و گوشیم رو برداشتم از خونه اومدم بیرون...تا پامو از در گذاشتم بیرون....صدای تفنگ شنیدم...خشکم زد...یعنی...یعنی....نامجون...نه...نه...امکان ندارههههه
سریع رفتم داخل...از تو اتاق کارش صدارو شنیدم...ولی...هیچی جز خون اونجا نبود...ولی...ولی من یه ثانیه هم صبر نکردم...چجوری آخه...یعنی...ممکنه کار دشمناش بوده؟؟؟
من باعث و بانی این اتفاق بودم...الان...حتی نمیدونم کجاس....نمیفهمم واقعا..یعنی..ممکنه نامی رو از دست داده باشم؟؟
¤فلش بک به حال
یوری: نمیتونم...نمیشه...چرا...چرا نامی پیدا نمیشه..الان...الان یه سال شد..نشد جونگ کوک؟
جیهوپ: یوری...خواهش میکنم بس کن...با این کارات هیچی پیش نمیرهههه!!
یوری: جیهوپ....چرا...نمیتونم....پیداش کنم(اشک)
یونگی: پیدا میشه قشنگم....گریه نکن دیگه🥹
ویو نامی: خب گایز...من نامجونم...درسته که فک کردید من مردم...ولی...من واسه یه کاری اومدم ژاپن...مجبور بودم....الان میخوام برم پیشه یوری...یه سالی میشه که ندیدمش....واقعا دلم برا بوش تنگ شده....دیگه بیشتر از این نمیتونم دلتنگیش رو تحمل کنم
....پرواز ژاپن به کره درحال حرکت است...مسافران عزیز...لطفا سریعا سوار هواپیما شوید.
خیلی خب....بریم پیشه پرنسسم
فلش بک به بعد از پرواز(کره جنوبی)
دلن لک زده بود واسه اینجا....آدرسشو از جین گرفتم...درسته...جین تنها کسی بود که خبر داشت...هیچکسه دیگه ای خبر نداشت که من زندم...نمیخواستم باعث درد و رنجشون بشم...من....سرطان داشتم(دور از جونه نامی خدا😢)کارم این بود...باید درمان میشدم...پس...اون تیر خوردنم شد بهونم...یوری نمیدونه...نمیدونم چجوری بهش بگم. واقعا سخته. سختمه!
ویو جین: یوری دیگه کم مونده دیوونه شه....بهش بگم یعنی؟؟...چیکار کنم خدا...ولش...جهنم و ضرر...بهش میگم ....هوفففف
جیمین: یوری....بیا حرف بزنیم باشه؟...دست از شکستن وسایل بردار خواهشاااا!!!!
یوری: خفه شو جیمین...خفه شووووووو(داد)
جین: بس کن دیگه یوریییییی!(عربده)
ادامه دارد.....
{درخواستی}
یوری:...باشه...پس من میرم...تو با....کسی که دوسش داری ازدواج کن...منم میرم پیه زندگیم....امیدوارم همیشه شاد باشی نامی....کاش...تویه زمان درست و مکان درست همو میدیدیم......تا آخر عمرم عاشقتم
کیف و گوشیم رو برداشتم از خونه اومدم بیرون...تا پامو از در گذاشتم بیرون....صدای تفنگ شنیدم...خشکم زد...یعنی...یعنی....نامجون...نه...نه...امکان ندارههههه
سریع رفتم داخل...از تو اتاق کارش صدارو شنیدم...ولی...هیچی جز خون اونجا نبود...ولی...ولی من یه ثانیه هم صبر نکردم...چجوری آخه...یعنی...ممکنه کار دشمناش بوده؟؟؟
من باعث و بانی این اتفاق بودم...الان...حتی نمیدونم کجاس....نمیفهمم واقعا..یعنی..ممکنه نامی رو از دست داده باشم؟؟
¤فلش بک به حال
یوری: نمیتونم...نمیشه...چرا...چرا نامی پیدا نمیشه..الان...الان یه سال شد..نشد جونگ کوک؟
جیهوپ: یوری...خواهش میکنم بس کن...با این کارات هیچی پیش نمیرهههه!!
یوری: جیهوپ....چرا...نمیتونم....پیداش کنم(اشک)
یونگی: پیدا میشه قشنگم....گریه نکن دیگه🥹
ویو نامی: خب گایز...من نامجونم...درسته که فک کردید من مردم...ولی...من واسه یه کاری اومدم ژاپن...مجبور بودم....الان میخوام برم پیشه یوری...یه سالی میشه که ندیدمش....واقعا دلم برا بوش تنگ شده....دیگه بیشتر از این نمیتونم دلتنگیش رو تحمل کنم
....پرواز ژاپن به کره درحال حرکت است...مسافران عزیز...لطفا سریعا سوار هواپیما شوید.
خیلی خب....بریم پیشه پرنسسم
فلش بک به بعد از پرواز(کره جنوبی)
دلن لک زده بود واسه اینجا....آدرسشو از جین گرفتم...درسته...جین تنها کسی بود که خبر داشت...هیچکسه دیگه ای خبر نداشت که من زندم...نمیخواستم باعث درد و رنجشون بشم...من....سرطان داشتم(دور از جونه نامی خدا😢)کارم این بود...باید درمان میشدم...پس...اون تیر خوردنم شد بهونم...یوری نمیدونه...نمیدونم چجوری بهش بگم. واقعا سخته. سختمه!
ویو جین: یوری دیگه کم مونده دیوونه شه....بهش بگم یعنی؟؟...چیکار کنم خدا...ولش...جهنم و ضرر...بهش میگم ....هوفففف
جیمین: یوری....بیا حرف بزنیم باشه؟...دست از شکستن وسایل بردار خواهشاااا!!!!
یوری: خفه شو جیمین...خفه شووووووو(داد)
جین: بس کن دیگه یوریییییی!(عربده)
ادامه دارد.....
- ۴.۱k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط