زیبای من

Part 1
اروم اروم چشمام رو باز کردم.. اتاق تاریک بود
با کمک ذره نوری که از لای پرده ها میومد
به ساعت روی دیوار نگاه کردم
6:40 دقیقه
به سمت راستم برگشتم
ات: اههه
بازم تهیونگ نیست
چند وقته خیلی کم پیش میاد بیاد خونه نمیدونم چشه
خیلی ازم دور شده.. من نگرانم.. نگران خودم. ایندم و بچم.. درسته من 2 ماهه که باردارم
چند برای خواستم به تهیونگ بگم ولی اون اصلا حواسش به من نیست.. و اصلا بهم گوس نمیده هروقت گفتم صحبت کنیم گفت حوصله ندارم بعدا
ویو تهیونگ
روی مبل نشسته بودم که در اتاق باز شد مینجی اومد بیرون و خودشو توی بغلم انداخت
مینجی: اهه چقدر خوب شد که امشب اومدی... نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ: منم بیبی
همینطور که توی دست چپم سیگار بود با دست راستم موهای مینجی رو نوازش میکردم
بزارین خودمو معرفی کنم
من کیم تهیونگم صاحب بزرگترین شرکت واردات صادرات ماشین های مدل بالا
اسم همسرم پارک اته
خاب باید بگم که اولش من با ات به اجبار مادرم ازدواج کردم
ولی بعد از اولین باری که دیدمش تصمیم گرفتم با این ازدواج کنار بیام ــ
(پرش به سال 2020)
ویو تهیونگ
حالم خوب نبود چند ماهی از جدا شدن منو مینجی میگذشت
من دیوانه وار عاشق مینجی بودم
ولی مادرم ولم نمیکرد..
من میخواستم منتظر مینجی بمونم تا از کانادا برگرده
فقط 5 سال.. اگه 5 سال منتظرش بمونم میاد
ولی مامانم خودش برید دوخت
چاره ای ندارم جز اینکه این ازدواجو قبول کنم... ات میخواد زندگیمو خراب کنه نزاره منتظر مینجی باشم.. پس منم زندگیشو خراب میکنم
توی تفکرات خودم بودم که با صدای مامانم به خودم اومدم
مامان تهیونگ: تهیونگ پسرم برو داخل
با دست گل وارد شدم یه دختر زیبا جلوی در ایستاده بود به گفته مادرم اون ات بود..
ات دختر زیبایی بود ولی سلیقه من نبود..
اون روز من به اجبار بین مینجی و ات یکیو. انتخاب کردم.. بقول مادرم از کجا معلومه که مینجی برگرده تو نباید پشت پا بزنی به ایندت پسرم
منم این اتفاقو قبول کردم.. و وارد یه عشق یک طرفه شدم و گذشتمو فراموش کردم
پرش به حال (سال 2025)
یک ماهی میشه که مینجی برگشته..
ات برام خیلی تکراری شده
رابطمو با مینجی جدی کردم تصمیم دارم به ات بگم که این 5 سال زندگی همش بازی بوده
و الانم باید از زندگیم بره
به خاطر تمام سال هایی که کنارم بود ازش ممنونم ولی من الان عشق زندگیمو دارم
مینجی: عزیزم ساعت شیشه.. پاسو برو دوش بگیر صبحانتو اماده کنم برو شرکت
تهیونگ: باشه عزیزم
......


تا پارت بعدی بای💕🙃
دیدگاه ها (۷)

چرا نمیرقصی😉♥

فکرم پیشه بچمه💔🙃 ولی خاب همچی حل شد دیگه جای نگرانی نیست✨🥲

این داستان: عروســـــــــی🤣🎀

اجوشیییی.. 🛐🎀

سناریو وقتی وسایل مورد علاقشونو خراب میکنیات : نامجون میخواس...

نام فیک: عشق مخفیPart: 4 ویو ات*سنگینیه نگاهی رو روی خودم حس...

پارت ۱۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط