هرچی ازش میپرسیدم میگفت اره

هرچی ازش میپرسیدم میگفت اره

گفتم من و میشناسی؟
+اره

گفتم اینجا راحتی؟
+اره

گفتم خوشحالی اینجایی؟
+اره

گفتم میخای ببرمت بیرون دلت واشه؟
+با داد و بیداد گفت نه نه نه

بعد که دلیلش و از پرستار اسایشگاه پرسیدم ؛
گفت : اخه به همین بهونه اوردنش خونه سالمندان
دیدگاه ها (۱)

تمام زیبایی بارشهنر ابر بوداما همه برای باران شعر گفتند

فقر سبب می شود که زندان ها از دزدان و جنایتکاران پر شود. فقر...

هرگاه دستی را گرفتی هرگاه غرور ڪسی رو نشڪستیهرگاه بہ بنده ...

فیک کوک (part4)

فیک کوک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط