هرشب به در میکده ها چله نشستم

هرشب به در میکده ها چله نشستم

صد قافله هم آمد و من چشم نبستم

تو آمدی اما دِگری همسفرت بود

خاموش شدم گوشه میخانه شکستم

آزرده دل و خسته وافسرده و مدهوش

گفتی ببرد باده ای ازمی زسرت هوش

اکنون که شدم غرقه به مِی هر شب و هر روز
رویت به من است و دِگری سخت در آغوش


#F

@,,,,D
دیدگاه ها (۶)

میان این قفس از جور صیادکنون بر میکشم فریاد فریادچه بیهودم س...

به خاطر بسپار " ... زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل است. ت...

با تو در جنگل و یک کلبه یِ پنهان ... چه شودنورِ مهتاب و غزل ...

بدنت بکرترین سوژه ے نقاشــے هاو لبت منبع الهام غزل پاشے هابا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط