حال خوبی است که در چشم تو نازی باشد

حالِ خوبی است که در چشمِ تو نازی باشد
به تماشایِ تو احساسِ نیازی باشد

آبشارانه و پر جاذبه بر قامتِ تو
تا کمر مویِ رها گشته یِ بازی باشد

رویِ لب هایِ تو لبخند و غزل خوانیِ من
قصه از دلبریِ دور و درازی باشد

شانه ام بالشِ موهایِ پریشان شده ات
شبی و عاشقی و شعریِ و رازی باشد

چای خوشرنگی و آهنگی و یک حسِ لطیف
شجریانی و آوازی و سازی باشد

بوسه ای خواهم و با حجب و حیایی مخصوص
نازِ چشمانِ تو مانندِ جوازی باشد

قلبم آرام شود با تو اگر در آن شب
از کتابِ هنرِ عشق فرازی باشد

#جواد_مزنگی

#شعر#شعر_معاصر
دیدگاه ها (۷)

خطر کن، زندگی بی او چه فرقی می کند با مرگ ؟به اسـمِ ِ صبــــ...

رفته تصویرت ولی با من صدایت مانده‌استمثل لک قاب بر دیوار جای...

سرمایه ی عمر آدمی یک نفسستآن یک نفس از برای یک همنفسست با ...

گر بگویند مرا با تو سر و کاری نیستدر و دیوار گواهی بدهد کاری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط