p²🥀
جیمین با اینکه ترسیده بود سعی کرد از خواهر کوچولوی گریونش محافظت کنه...پس اونو به پشت خودش هدایت کرد دادی زد و گفت
جیمین « چه غلطی میکنیی؟؟
جیمین و چه یونگ خیلی ترسیده بودند...باید چیکار میکردند؟ فرار؟ پس پدر و مادر و خواهرشون؟! مقابله؟ پس دوستاشون؟ سکوت؟ پس جونشون؟ جیمین با خودش درگیر بود چیکار کنه...مطمئنا این وضع و تصمیم گیری مناسب توی این موقعیت برای یه پسر بچه ۷ ساله و دختر بچه پنج ساله سخت بود...حتما میپرسین چیشده؟
پارک هی جانگ تاجر صادرات و واردات سلاح برای افراد نظامی و افراد مخفی و سایه ای(مافیا) بود...چند سال پیش وقتی کیم لوهان مافیای رد اول فرانسه با همسرش و فرزند بزرگش یعنی سوکجین به کره اومد، نیاز به اسلحه برای شروع کارش داشت...پس از پارک کمک گرفت...رابطه دوستی بین هیجانگ و لوهان قوی ترشد...سر یکی از مبارزه های لوهان، مین هیوک شین، دوست قدیمی و وفادار لوهان، کشته شد...و عذاب وجدان هیجانگ فقط با مراقبت از پسر یک سالش ینی مین یونگی تموم میشد...هیجانگ مثل هیوکشین بود برای لوهان...یه رفیق و دوست مهربون ک خانواده هاشون ۱۰ سال باهم دوست بودند اما اونروز....
فلش بک به بحث//
لوهان « هیجانگ من بهت اعتماد کردم...بهت اعتماد داشتم عوضییی
هیجانگ « نمیفهمی نهههه؟! اگه نمیگفتم جونتو از دست میدادی
لوهان « چرا؟ چرا؟ چراا..تو یه ادم عوضی هستی...باعث شدی همسرم بمیرهههه
ماجرا از این قرار بود ماه پیش لوهان با همسرش ک اون هم توی این قضایا دست داشت به اسکله رفته بود تا اجناس رو تحویل بگیره....که هیجانگ مامورا رو خبر کرده بود...چون میدونست اون بار ها مواد منفجرس...و خب هیجانگ و همسرش نباید مقاومت میکردند که به مرگ همسر هیجانگ ربط بشه....اما این یه مسئله و مشکل بین اون دوتا بود...چرا سرنوشت این چندتا بچه که تو عالم دوستی خودشون بودند رو هدف قرار داد؟
جیمین « چه غلطی میکنیی؟؟
جیمین و چه یونگ خیلی ترسیده بودند...باید چیکار میکردند؟ فرار؟ پس پدر و مادر و خواهرشون؟! مقابله؟ پس دوستاشون؟ سکوت؟ پس جونشون؟ جیمین با خودش درگیر بود چیکار کنه...مطمئنا این وضع و تصمیم گیری مناسب توی این موقعیت برای یه پسر بچه ۷ ساله و دختر بچه پنج ساله سخت بود...حتما میپرسین چیشده؟
پارک هی جانگ تاجر صادرات و واردات سلاح برای افراد نظامی و افراد مخفی و سایه ای(مافیا) بود...چند سال پیش وقتی کیم لوهان مافیای رد اول فرانسه با همسرش و فرزند بزرگش یعنی سوکجین به کره اومد، نیاز به اسلحه برای شروع کارش داشت...پس از پارک کمک گرفت...رابطه دوستی بین هیجانگ و لوهان قوی ترشد...سر یکی از مبارزه های لوهان، مین هیوک شین، دوست قدیمی و وفادار لوهان، کشته شد...و عذاب وجدان هیجانگ فقط با مراقبت از پسر یک سالش ینی مین یونگی تموم میشد...هیجانگ مثل هیوکشین بود برای لوهان...یه رفیق و دوست مهربون ک خانواده هاشون ۱۰ سال باهم دوست بودند اما اونروز....
فلش بک به بحث//
لوهان « هیجانگ من بهت اعتماد کردم...بهت اعتماد داشتم عوضییی
هیجانگ « نمیفهمی نهههه؟! اگه نمیگفتم جونتو از دست میدادی
لوهان « چرا؟ چرا؟ چراا..تو یه ادم عوضی هستی...باعث شدی همسرم بمیرهههه
ماجرا از این قرار بود ماه پیش لوهان با همسرش ک اون هم توی این قضایا دست داشت به اسکله رفته بود تا اجناس رو تحویل بگیره....که هیجانگ مامورا رو خبر کرده بود...چون میدونست اون بار ها مواد منفجرس...و خب هیجانگ و همسرش نباید مقاومت میکردند که به مرگ همسر هیجانگ ربط بشه....اما این یه مسئله و مشکل بین اون دوتا بود...چرا سرنوشت این چندتا بچه که تو عالم دوستی خودشون بودند رو هدف قرار داد؟
۴۴.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.