p¹🥀
in this world you can do everything..like killings people...but please don't kill Peoples' heart:)
تو این دنیا میتونی هر کاری کنی...مثل کشتن مردم...ولی لطفا قلبشونو نکش:)
کاش همیشه میتونستیم توی گذشته مخصوصا دوران کودکی بمونیم...شادی ها و لحظه های کوچولوی بچگیمون...دوستیا کاش بهم نمیریخت...کاش بخاطر مشکلات بزرگتر ها نفرت توی بچه ها بوجود نمیومد......
فلش بک//
«تا وقتی نگفتم پایان فلش بک هنوز تو گذشتس»
۲۳آوریل ۲۰۰۲...
تهیونگ « یاااا جیمینااا بده عروسک جیسو رو!
جیمین « اصنم بلد نیستی برای خواهرت قلدری کنی
تهیونگ « برم جین هیونگو صدا کنممم؟!
جیمین « منم به جنی و چه یونگ میگم دیگه بات دوست نباشنننن
یونگی « چخبرتونه باز؟
تهیونگ به سمت برادر عزیزش دوید...برادری ک با وجود اینکه تنی نبودن....خیلی مراقب همدیگه بودند...
تهیونگ « هیونگ..هیونگ...جیمین عروسک جیسو رو نمیدهههه
یونگی « چرا؟
جیمین « چون که به جنی گفته بود بزرگ شدم باهات ازدواج میکنمممم
یونگی « خب که چی؟
جیمین « من نمیخوام خواهرم ازدواج کنه با تهیونگ...برای همین عروسک جیسو رو گرفتم و گفتم نمیذارم چه یونگ و جنی بیان باهاش بازییی
یونگی « نوچ نوچ اصلا برادر خوبی نیستی...درضمن ما فعلا بچه ایم و نباید این حرف هارو بزنیم...سوکجین هیونگ چند دقیقه دیگه از کلاس برمیگرده پس اگه میخوای دعوات نکنه جیمین عروسکو پس بده...
جیمین «کاش منم یه برادر داشتم*زیر لب
تهیونگ « چی؟
جیمین « میگم کاش منم یه برادر داشتمم
سوکجین « پس من و تهیونگ و یونگی چی هستیم؟
تهیونگ « هیونگ...
سوکجین « سلام پسرا...جیمینا...برای من تو هیچ فرقی برای یونگی و تهیونگ نداری...ما هممون برادریم•-•
تهیونگ « بغل دست جمعی، بغل دست جمعی...
یونگی « این لوس بازیا رو دیگه نیستم...
چه یونگ « اوپااااا....جیمین اوپااا...
جیمین « چیشدهههه؟
چه یونگ « بابایی خیلی عصبانی بودش...داشت با عمون جونگین (حضور کای اعظیم رو مشاهده میکنین🌚) بحش میکرد...مامانی هم گفتش بلیم خونه...
راوی « پسر بچه هایی ک از دعوا و بحث و زندگی چیزی نمیدونستند با ترس بهم نگاهی کردند و تا خواستند قدمی بردارند تا بفهمن اوضاع از چه قراره بادیگارد های پدر تهیونگ و یونگی و سوکجین، اون سه برادر رو تحت پوشش داد و به سمت چه یونگ و جیمین اسلحش رو قرار داد....
تو این دنیا میتونی هر کاری کنی...مثل کشتن مردم...ولی لطفا قلبشونو نکش:)
کاش همیشه میتونستیم توی گذشته مخصوصا دوران کودکی بمونیم...شادی ها و لحظه های کوچولوی بچگیمون...دوستیا کاش بهم نمیریخت...کاش بخاطر مشکلات بزرگتر ها نفرت توی بچه ها بوجود نمیومد......
فلش بک//
«تا وقتی نگفتم پایان فلش بک هنوز تو گذشتس»
۲۳آوریل ۲۰۰۲...
تهیونگ « یاااا جیمینااا بده عروسک جیسو رو!
جیمین « اصنم بلد نیستی برای خواهرت قلدری کنی
تهیونگ « برم جین هیونگو صدا کنممم؟!
جیمین « منم به جنی و چه یونگ میگم دیگه بات دوست نباشنننن
یونگی « چخبرتونه باز؟
تهیونگ به سمت برادر عزیزش دوید...برادری ک با وجود اینکه تنی نبودن....خیلی مراقب همدیگه بودند...
تهیونگ « هیونگ..هیونگ...جیمین عروسک جیسو رو نمیدهههه
یونگی « چرا؟
جیمین « چون که به جنی گفته بود بزرگ شدم باهات ازدواج میکنمممم
یونگی « خب که چی؟
جیمین « من نمیخوام خواهرم ازدواج کنه با تهیونگ...برای همین عروسک جیسو رو گرفتم و گفتم نمیذارم چه یونگ و جنی بیان باهاش بازییی
یونگی « نوچ نوچ اصلا برادر خوبی نیستی...درضمن ما فعلا بچه ایم و نباید این حرف هارو بزنیم...سوکجین هیونگ چند دقیقه دیگه از کلاس برمیگرده پس اگه میخوای دعوات نکنه جیمین عروسکو پس بده...
جیمین «کاش منم یه برادر داشتم*زیر لب
تهیونگ « چی؟
جیمین « میگم کاش منم یه برادر داشتمم
سوکجین « پس من و تهیونگ و یونگی چی هستیم؟
تهیونگ « هیونگ...
سوکجین « سلام پسرا...جیمینا...برای من تو هیچ فرقی برای یونگی و تهیونگ نداری...ما هممون برادریم•-•
تهیونگ « بغل دست جمعی، بغل دست جمعی...
یونگی « این لوس بازیا رو دیگه نیستم...
چه یونگ « اوپااااا....جیمین اوپااا...
جیمین « چیشدهههه؟
چه یونگ « بابایی خیلی عصبانی بودش...داشت با عمون جونگین (حضور کای اعظیم رو مشاهده میکنین🌚) بحش میکرد...مامانی هم گفتش بلیم خونه...
راوی « پسر بچه هایی ک از دعوا و بحث و زندگی چیزی نمیدونستند با ترس بهم نگاهی کردند و تا خواستند قدمی بردارند تا بفهمن اوضاع از چه قراره بادیگارد های پدر تهیونگ و یونگی و سوکجین، اون سه برادر رو تحت پوشش داد و به سمت چه یونگ و جیمین اسلحش رو قرار داد....
۴۴.۸k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.