به عزیزی گفتم صبح بخیر در پاسخ گفت عاقبتت بخیربه وجد

به عزیزی گفتم : صبح بخیر در پاسخ گفت: عاقبتت بخیر به وجد آمدم از پاسخش چه دعایی...... من برای او خیری خواستم به کوتاهی یک صبح و او خیری برای من خواست به بلندی یک سرنوشت




"عاقبتتون بخیر "
دیدگاه ها (۱۰)

توی مطب پزشک نشسته بودم ومنتظرنوبت برای مادرم..خانم زیبایی ک...

یادمان نیست کجا صحبت بی دردی شداولین بار کجا نوبت نامردی شدی...

شقایق گفت با خنده : نه تب دارم ، نه بیمارماگر سرخم چنان آتش...

ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺰﺩ ﺯﺭﺗﺸﺖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﻓﻼﻧﯽ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖﺯﺭﺗﺸﺖ ﮔﻔ...

سه پاتر(درخواستی) P3

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۱

پارت آخرآنچه گذشت: از دستشویی امدم بیرون که دیدم......یهو یو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط